نشسته ام به امیدی که آفتاب شود

* * *
نشسته ام به امیدی که آفتاب شود
یخِ تنم مگر از تابشِ تو آب شود
کنارِ من بنشینی و عاشقی بکنی
زمان، دوباره پُر از لحظه هایِ ناب شود
دوباره تلخیِ چای و دوباره حسرتِ تو
بیا که در دلِ من باز، قند آب شود
دلت گرفته ولی آرزویِ من این است:_
بهایِ تنگ دلی پایِ من حساب شود
اشاره کن به نگاهی دوباره مست شوم
که ظرف ها همه پیمانه ی شراب شود
به دوست داشتنت دلخوشم؛ ملالی نیست_
اگر تمامِ خوشی هایِ من سراب شود
امید هست که در زیرِ بارشِ باران_
دعایِ خسته دلان زود مُستجاب شود
خدا کند که نیاید برایِ من روزی_
که در نبودِ تو این شعرها کتاب شود.

فاطمه_سلیمان‌پور
دیدگاه ها (۸)

منآدمِ دیر رسیدن بودمآدمِ دوست داشتن هایِ دست دومآدمی بودم ک...

هر روز چیزی رو بخون که هیچکس دیگه نمیخونهبه چیزی فکر کن که ک...

مومن شوخ و شنگ است

چنین کس را سماع و دف چه بایدسماع از بهر وصل دلستان‌ستکسانی ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط