عاشق یه مافیا شدم(part24)
عاشق یه مافیا شدم(part24)
*جونگکوک ویو
داشتیم تیر اندازی میکردیم که تهیونگ سریع گفت
:عقب نشینی کنید
+هه نتونست در برابر من مقاومت کنه
+بریم عمارت از این به بعد بادیگاردای جلوی در زیاد تر میشم تجهیزاتشونم زیاد تر کنید
'چشم قربان
نگران ا/ت بودم رفتم بالا در زدم
+ا/ت همچی تموم شد بیا بیرون امنه
ولی هیچ صدایی نشنیدم
+ا/تتت
در قفل بود کیلید دست ا/ت بود لعنتی
درو شکوندم
+ا/تتت
دیدم توی اتاق نیست رفتم بیرون
+ا/تت کجاست
'قربان خانم رفته بودن توی اتاق
+اونجا نیست لعنتی بهتون گفته بودم مواظبش باشید اگه بلایی سرش بیاد همتونو میکشم
اون تهیونگ احمق دزدیدتش برای همین سریع عقب نشینی کرد
+میکشمت تهیونگ
+همه رو خبر کن باید نقشه بکشیم
.............
+خب تهیونگ میخواد از طریق ا/ت منو بکشه ما باید کاری کنیم که فکر کنه ا/ت برام اهمیتی نداره
+الان فکر میکنه هر لحظه ممکنه بهش حمله کنم پس باید کاری کنیم که این فکر از سرش بپره
'چجوری قربان
+بهش زنگ میزنم و میگم که...
(مکالمه ته و کوک)
:به به جئون چیشد یادی از ما کردی
+خفه فقط زنگ زدم بگم که اگه از طریق ا/ت میخواستی منو بکشی باید بگم ا/ت برام هیچ ارزشی نداره هرکی میخوای باهاش بکن چون برام مهم نیست
:جدی
+اره
:چقدر خوب
+چرا
:چون دیگه ا/ت ماله خودمه
+باشه مهم نیست
بدون اینکه بذارم حرف بزنه قط کردم
عوضی میخواد ا/ت ماله خودش کنه پس بشین تا ماله خودت شه عوضی
*ا/ت ویو
همینجور نشسته بودم و به کوک فکر میکردم
_کوک خواهش میکنم منو نجات بده
:جئون نجاتت نمیده
_هم منو نجات میده هم تورو میکشه
:واقعا
_اره
:هه تو اصلا براش مهم نیستی الان بهم زنگ زد و گفت هرکاری میخوای با ا/ت بکن چون من اونو برای هوس میخواستم
_دروغگو
:باور نمیکنی
_نه
:باشه فقط تماشا کن
دیدم تهیونگ زنگ زد به یکی
:جئون
+باز چیه
:پس دیگه ا/ت برات مهم نیست
+نه چند دقیقه ی پیش چی داشتم پس میگفتم گفتم مهم نیست دیگه، دیگه زنگ نزن و وقت با ارزشمو نگیر(رگ ورلد واید هندسام)
:خیلی خب بابا
و قط کرد
:دیدی بهت گفتم
چشمام پر از اشک شده بود
:ا/ت فقط من میتونم خوشبختت کنم سرنوشت این بوده که منو سر راه تو قرار بده منو تو برای همیم
_برو اونور میخوام تنها باشم
:خیله خب ولی فکر بد به سرت نزنه
_برو
ادامه دارد...
شرطا:
۳۸ لایک
۵۰ کامنت✨
*جونگکوک ویو
داشتیم تیر اندازی میکردیم که تهیونگ سریع گفت
:عقب نشینی کنید
+هه نتونست در برابر من مقاومت کنه
+بریم عمارت از این به بعد بادیگاردای جلوی در زیاد تر میشم تجهیزاتشونم زیاد تر کنید
'چشم قربان
نگران ا/ت بودم رفتم بالا در زدم
+ا/ت همچی تموم شد بیا بیرون امنه
ولی هیچ صدایی نشنیدم
+ا/تتت
در قفل بود کیلید دست ا/ت بود لعنتی
درو شکوندم
+ا/تتت
دیدم توی اتاق نیست رفتم بیرون
+ا/تت کجاست
'قربان خانم رفته بودن توی اتاق
+اونجا نیست لعنتی بهتون گفته بودم مواظبش باشید اگه بلایی سرش بیاد همتونو میکشم
اون تهیونگ احمق دزدیدتش برای همین سریع عقب نشینی کرد
+میکشمت تهیونگ
+همه رو خبر کن باید نقشه بکشیم
.............
+خب تهیونگ میخواد از طریق ا/ت منو بکشه ما باید کاری کنیم که فکر کنه ا/ت برام اهمیتی نداره
+الان فکر میکنه هر لحظه ممکنه بهش حمله کنم پس باید کاری کنیم که این فکر از سرش بپره
'چجوری قربان
+بهش زنگ میزنم و میگم که...
(مکالمه ته و کوک)
:به به جئون چیشد یادی از ما کردی
+خفه فقط زنگ زدم بگم که اگه از طریق ا/ت میخواستی منو بکشی باید بگم ا/ت برام هیچ ارزشی نداره هرکی میخوای باهاش بکن چون برام مهم نیست
:جدی
+اره
:چقدر خوب
+چرا
:چون دیگه ا/ت ماله خودمه
+باشه مهم نیست
بدون اینکه بذارم حرف بزنه قط کردم
عوضی میخواد ا/ت ماله خودش کنه پس بشین تا ماله خودت شه عوضی
*ا/ت ویو
همینجور نشسته بودم و به کوک فکر میکردم
_کوک خواهش میکنم منو نجات بده
:جئون نجاتت نمیده
_هم منو نجات میده هم تورو میکشه
:واقعا
_اره
:هه تو اصلا براش مهم نیستی الان بهم زنگ زد و گفت هرکاری میخوای با ا/ت بکن چون من اونو برای هوس میخواستم
_دروغگو
:باور نمیکنی
_نه
:باشه فقط تماشا کن
دیدم تهیونگ زنگ زد به یکی
:جئون
+باز چیه
:پس دیگه ا/ت برات مهم نیست
+نه چند دقیقه ی پیش چی داشتم پس میگفتم گفتم مهم نیست دیگه، دیگه زنگ نزن و وقت با ارزشمو نگیر(رگ ورلد واید هندسام)
:خیلی خب بابا
و قط کرد
:دیدی بهت گفتم
چشمام پر از اشک شده بود
:ا/ت فقط من میتونم خوشبختت کنم سرنوشت این بوده که منو سر راه تو قرار بده منو تو برای همیم
_برو اونور میخوام تنها باشم
:خیله خب ولی فکر بد به سرت نزنه
_برو
ادامه دارد...
شرطا:
۳۸ لایک
۵۰ کامنت✨
۶۴.۶k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.