فیک من یه قاتلم
فیک من یه قاتلم
قسمت سوم
از قلم دو چونگ سو
____________________________________________
دوسال بعد
توی این دوسال گذشته اتفاقای زیادی افتاد مثلا از خودم شروع میکنیم من دیگه کاملا از کارای پدرم خبر داشتم ولی تو هیچ خلافی کمکش نمیکردم منو کیونگسو دیگه خیلی کم همو میدیدیم وباهم حرف میزدیم من دیگه تو ویلا پیش پدر زندگی میکردممن یه مربی تیر اندازی مزخرف داشتم که چند روز پیش به دلیل اثابت گلوله خودش مرد وقرار برام یه مربی جدید بیاد تو این دوسال وقتی به خاطر تیر یا ضربات هنر های رزمی بیمار میشدم یه رزیدنت سال سوی که پدرش به پدرم بدهکار بود میودو ازمن مراقبت میکرد اسمشم کیم مین سوک بود اون واقعا جای کیونگسو رو برام پر کرده بود مهربون بود وهمیشه ازم مراقبت میکرد مدام بهم یاد اوری میکرد که هر کاری برام میکنه از روی حس برادریشه وقتی لیسانسمو گرفتم دیگه درس نخوندم من الان ۲۴سالمه.لوهانم دیگه کامل تو کارای پدرش کمکش نیکرد اون یه پاساژ بزرگ زده بود وخیلی هم پولدار شده بود .جیون و جونگین هم بچه دار شده بودن پدرشون واقعا از این قضیه خوشحال بود .
سرم واقعا درد میکرد سرم روی دستام گذاشتم مین سوک کجایی؟ صدای همیشه بامزهی مین سوک از پشت در اومد : خواهری منم اجازه هست؟ با عصبانیت گفت: کجابودی تاحالا؟ از سر درد دارم میمیرم! بیاتو !اروم درو باز کردو اومد تو کیفش که تو دستش بود رو روی میز گذاشت واومد سمتم رویمبل نشستیم گفت: بزار معاینت کنم ! سری از روی تایید تکون دادم بعد کلی معاینات با وسواس مین سوک و خوردن یه دونه قرصی که مین سوک داد حالم خوب شد با بی حوصلگی گفتم: هوووووففففف مین سوک حوصلم سر میره قبلا هر روز این موقع کلاس تیر اندازی بودم حالا که اون احمق... نذاشت حرمو تموم کنم با عجله گفت: وای چونگ یادم رفت بهت بگم پدر به من زنگ زد وگفت دارم میام پیشت بهت بگم که پدرت یه تیر انداز ماهر رو برای اموزشت اورده اون سال در مناتق مرزی اموزش دیده وخیلی هم کار کشتس ولی با این حال سنش کمه !با تعجب گفتم: مگه چند سالشه ؟ مین سوگ با حالتی که به زور خودشو گرفته بود که نخنده گفت: فقط ۲۷ سال .با تعجب بیشتر گفت:و اقعا !؟ عجیبه این چه طور تو مناطق مرزی بوده؟ مین سوک به مبل تکیه داد وگفت:نمیدونم شاید زادهی اون جاست؟ منم گفتم: شاید ! راستی نگفت کی میاد؟ مین گفت: چرا گفت ساعت ۶بعد از ظهر میاد از این به بعد هم کلاسای تیر اندازیت اون موقع بر گذار میشه ! اهانی گفتم ودیگه حرفی نزدم به این مربی جدید فکر میکردم که صدای مین سوک رشته افکارمو پاره کرد :چونگ سو؟ گفتم : بله؟گفت: دوس داری با یه نفر اشنات کنم ؟ گفتم :کی ؟ گفت: پسر عممه ولی عمم خودش زمانی که اونو بدنیا اورد مرد حابا اینا رو بیخیال دوس داری ؟ بدم نمیومد یه تنوعی به این زندگی بدم گفتم: باشه کی همو ببینیم؟ مین سوک با ذوق گفت: ایول الحق که خواهر خودمی بهش میگم ! فردا واسه شام بریم اون رستورانه ساحلی ؟ نظرت چیه ؟ گفتم :باشه ولی میشه من یه کی از دوستامو بیارم ؟ گفت: بیار چه اشکالی داره ! لبخند شیرینی تحویلم داد که منم لبخندی زدم اون روز با مسخره بازیای این پسر تا ظهر خندیدم وقتی خواست بره تا جولی در بدرقش کردم وبعد اومد تو اونقدر خسته بودم که تا سرم رفت رو بالش خوابم برد من همیشه وقتی میخوابم ن خوابم ن بیدارم در واقع هوشیارم به همین خاطر با حضور چیزی تو اتاقم از خواب بیدار شدم یه گربه سفید بود که فرط سرما از پنجرهی باز اومده بود تو هرچند اتاق من به دلیل دمای بالا ی بدنم همیشه سرد بود وفرقی با بیرون نداشت نگاهی به مپنجره کردم درش باز بود از تخت پایین اومدم ورفتم طرف گربه بغلش کردم وجلوی صورتم گرفتمش وبا اخم گفتم هیچ کس حق نداره بدون اجازه بیاد تو اتاقم فهمیدی الانم تقاص اشتباهتو پس میدی !رفتم کنار پنجره که از بالافاصله زیادی با پشت بوم نداشت چون طبقه دوم بود اتاقم وگربه رو پرت کردم رو پشته بوم لبخند پیروز مندانه ایی زدم به ساعت نگاه کردم ساعت ۵ بود پس هنوزم وقت داشتم رفتم سمت حموم حموم کردم ولباس پوشیدم یه شلوار مشکی ویه پیراهن یقه اسکی مشکی ویه کت چرمی که بلنداش تا روی زمین میرسید کفشای شیک ومشکی رنگی که از یه بوتیک معروف خریده بودمو پوشیدم موهام که حالا بلنداش تا پایین کمرم میرسید رو بافتم وکلاه لبه دار مشکیم رو برداشتم گوشیمو تو جیبم گذاشتم ساعت ۵:۵۰ بود از خونه اومدم بیرون گوشیم تو جیبم لرزید برش داشتم پدرم بود پوفی کشیدم و جواب دادم: بله پدر؟ صدای خشنش حتی از پشت تلفن هم ترسناک بود: مین سوک بهت گفت که ؟ -اره گفت+خوب ده دقیقه دیگه میرسه برو تو زمین تمرین - باشه+مواضب خودت باش-هه باشه +خداحافظ بدون خداحافظی قطع کردم ولی دیگه به زمین تمرین رسیده بودم کلاهم رو روی سرم مرتب کردم پیراهنمم مرتب کردم ومنتظر شدم که اقای
قسمت سوم
از قلم دو چونگ سو
____________________________________________
دوسال بعد
توی این دوسال گذشته اتفاقای زیادی افتاد مثلا از خودم شروع میکنیم من دیگه کاملا از کارای پدرم خبر داشتم ولی تو هیچ خلافی کمکش نمیکردم منو کیونگسو دیگه خیلی کم همو میدیدیم وباهم حرف میزدیم من دیگه تو ویلا پیش پدر زندگی میکردممن یه مربی تیر اندازی مزخرف داشتم که چند روز پیش به دلیل اثابت گلوله خودش مرد وقرار برام یه مربی جدید بیاد تو این دوسال وقتی به خاطر تیر یا ضربات هنر های رزمی بیمار میشدم یه رزیدنت سال سوی که پدرش به پدرم بدهکار بود میودو ازمن مراقبت میکرد اسمشم کیم مین سوک بود اون واقعا جای کیونگسو رو برام پر کرده بود مهربون بود وهمیشه ازم مراقبت میکرد مدام بهم یاد اوری میکرد که هر کاری برام میکنه از روی حس برادریشه وقتی لیسانسمو گرفتم دیگه درس نخوندم من الان ۲۴سالمه.لوهانم دیگه کامل تو کارای پدرش کمکش نیکرد اون یه پاساژ بزرگ زده بود وخیلی هم پولدار شده بود .جیون و جونگین هم بچه دار شده بودن پدرشون واقعا از این قضیه خوشحال بود .
سرم واقعا درد میکرد سرم روی دستام گذاشتم مین سوک کجایی؟ صدای همیشه بامزهی مین سوک از پشت در اومد : خواهری منم اجازه هست؟ با عصبانیت گفت: کجابودی تاحالا؟ از سر درد دارم میمیرم! بیاتو !اروم درو باز کردو اومد تو کیفش که تو دستش بود رو روی میز گذاشت واومد سمتم رویمبل نشستیم گفت: بزار معاینت کنم ! سری از روی تایید تکون دادم بعد کلی معاینات با وسواس مین سوک و خوردن یه دونه قرصی که مین سوک داد حالم خوب شد با بی حوصلگی گفتم: هوووووففففف مین سوک حوصلم سر میره قبلا هر روز این موقع کلاس تیر اندازی بودم حالا که اون احمق... نذاشت حرمو تموم کنم با عجله گفت: وای چونگ یادم رفت بهت بگم پدر به من زنگ زد وگفت دارم میام پیشت بهت بگم که پدرت یه تیر انداز ماهر رو برای اموزشت اورده اون سال در مناتق مرزی اموزش دیده وخیلی هم کار کشتس ولی با این حال سنش کمه !با تعجب گفتم: مگه چند سالشه ؟ مین سوگ با حالتی که به زور خودشو گرفته بود که نخنده گفت: فقط ۲۷ سال .با تعجب بیشتر گفت:و اقعا !؟ عجیبه این چه طور تو مناطق مرزی بوده؟ مین سوک به مبل تکیه داد وگفت:نمیدونم شاید زادهی اون جاست؟ منم گفتم: شاید ! راستی نگفت کی میاد؟ مین گفت: چرا گفت ساعت ۶بعد از ظهر میاد از این به بعد هم کلاسای تیر اندازیت اون موقع بر گذار میشه ! اهانی گفتم ودیگه حرفی نزدم به این مربی جدید فکر میکردم که صدای مین سوک رشته افکارمو پاره کرد :چونگ سو؟ گفتم : بله؟گفت: دوس داری با یه نفر اشنات کنم ؟ گفتم :کی ؟ گفت: پسر عممه ولی عمم خودش زمانی که اونو بدنیا اورد مرد حابا اینا رو بیخیال دوس داری ؟ بدم نمیومد یه تنوعی به این زندگی بدم گفتم: باشه کی همو ببینیم؟ مین سوک با ذوق گفت: ایول الحق که خواهر خودمی بهش میگم ! فردا واسه شام بریم اون رستورانه ساحلی ؟ نظرت چیه ؟ گفتم :باشه ولی میشه من یه کی از دوستامو بیارم ؟ گفت: بیار چه اشکالی داره ! لبخند شیرینی تحویلم داد که منم لبخندی زدم اون روز با مسخره بازیای این پسر تا ظهر خندیدم وقتی خواست بره تا جولی در بدرقش کردم وبعد اومد تو اونقدر خسته بودم که تا سرم رفت رو بالش خوابم برد من همیشه وقتی میخوابم ن خوابم ن بیدارم در واقع هوشیارم به همین خاطر با حضور چیزی تو اتاقم از خواب بیدار شدم یه گربه سفید بود که فرط سرما از پنجرهی باز اومده بود تو هرچند اتاق من به دلیل دمای بالا ی بدنم همیشه سرد بود وفرقی با بیرون نداشت نگاهی به مپنجره کردم درش باز بود از تخت پایین اومدم ورفتم طرف گربه بغلش کردم وجلوی صورتم گرفتمش وبا اخم گفتم هیچ کس حق نداره بدون اجازه بیاد تو اتاقم فهمیدی الانم تقاص اشتباهتو پس میدی !رفتم کنار پنجره که از بالافاصله زیادی با پشت بوم نداشت چون طبقه دوم بود اتاقم وگربه رو پرت کردم رو پشته بوم لبخند پیروز مندانه ایی زدم به ساعت نگاه کردم ساعت ۵ بود پس هنوزم وقت داشتم رفتم سمت حموم حموم کردم ولباس پوشیدم یه شلوار مشکی ویه پیراهن یقه اسکی مشکی ویه کت چرمی که بلنداش تا روی زمین میرسید کفشای شیک ومشکی رنگی که از یه بوتیک معروف خریده بودمو پوشیدم موهام که حالا بلنداش تا پایین کمرم میرسید رو بافتم وکلاه لبه دار مشکیم رو برداشتم گوشیمو تو جیبم گذاشتم ساعت ۵:۵۰ بود از خونه اومدم بیرون گوشیم تو جیبم لرزید برش داشتم پدرم بود پوفی کشیدم و جواب دادم: بله پدر؟ صدای خشنش حتی از پشت تلفن هم ترسناک بود: مین سوک بهت گفت که ؟ -اره گفت+خوب ده دقیقه دیگه میرسه برو تو زمین تمرین - باشه+مواضب خودت باش-هه باشه +خداحافظ بدون خداحافظی قطع کردم ولی دیگه به زمین تمرین رسیده بودم کلاهم رو روی سرم مرتب کردم پیراهنمم مرتب کردم ومنتظر شدم که اقای
- ۱۳.۰k
- ۰۸ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط