چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم

ناگهان
دل داد زد:
((دیوانه!
من
میبینمش))
دیدگاه ها (۵)

روزهای "اول"                             از"عشق"میگن!!!!    ...

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق ز...

واقعااااا زیباستیک تحویلداربانک میگفت: ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺍﻭ...

عاقبت پدرم بعد از ماه ها اقامت در تبریز، با زن عقدی خویش به...

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرمدل داد زد دیوانه من میبین...

جدی به چشم بابای سونیک میبینمش

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط