...
...
تا آینه رفتم که بگیرم:
خبر از خویش؛
دیدم که در ان آینه هم جز تو:
کسی نیست؛
من در پی خویشم ؛به تو...!
بر می خورم اما؛
ان سان شده ام گم که به من؛
دستری نیست...
ان کهنه درختم که تنم...؛
زخمی برف است؛
حیثیت این باغ منم !!
خارو خسی نیست،
امروز که محتاج توام جای تو..
خالی است/
فردا که می ایی به سراغم/
نفسی نیست ...
تا آینه رفتم که بگیرم:
خبر از خویش؛
دیدم که در ان آینه هم جز تو:
کسی نیست؛
من در پی خویشم ؛به تو...!
بر می خورم اما؛
ان سان شده ام گم که به من؛
دستری نیست...
ان کهنه درختم که تنم...؛
زخمی برف است؛
حیثیت این باغ منم !!
خارو خسی نیست،
امروز که محتاج توام جای تو..
خالی است/
فردا که می ایی به سراغم/
نفسی نیست ...
۱.۹k
۰۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.