تا آینه رفتم که بگیرم

...

تا آینه رفتم که بگیرم:
خبر از خویش؛
دیدم که در ان آینه هم جز تو:
کسی نیست؛
من در پی خویشم ؛به تو...!
بر می خورم اما؛
ان سان شده ام گم که به من؛
دستری نیست...
ان کهنه درختم که تنم...؛
زخمی برف است؛
حیثیت این باغ منم !!
خارو خسی نیست،
امروز که محتاج توام جای تو..
خالی است/
فردا که می ایی به سراغم/
نفسی نیست ...
دیدگاه ها (۵)

چشمانت را ببند،آسوده بخواب!من برای با تو بودن هابیداریها کشی...

هنوز غصه‌ی خود را به خنده پنهان کنبخند، گرچه تو با خنده هم غ...

جلال آل احمد در سال‌های دور از سیمین دانشور برایش نوشت : با ...

کیفیت را فدای کمیت نکنیدیک دانه نابش را داشته باشیدیک عمر به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط