✍ زندگینامه
✍ زندگینامه
#سهراب_سپهری به قلم خودش
انجمن ادبی درست کردیم ، و شاعران شهر را گرد آوردیم. غزل بود که می ساختیم ، اما آنچه می گفتیم شعر نبود. دو دفتر از این گفته ها را سوزاندم. من فن شاعری می آموختم ، اما هوای شاعرانه ای که به من می خورد ، نشئه ای عجیب داشت. مرا به حضور تجربه های گمشده می برد. خیالاتیم می کرد ، با زندگی گیر و دار خوشی داشتم ، و قدم های عاشقانه بر می داشتم. کمتر کتاب می خواندم ، بیشتر نگاه می کردم. میان خطوط تنهایی در جذبه فرو می رفتم.
خانه ما به خلوت یک خیابان مشرف بود. از ایوان صحرا پیدا بود ، و برج و باروهای قدیمی. شب ها کاروان شتر از کنار خانه ما می گذشت. در جاده ای که به اصفهان می رفت ، دور می شد. و سحر گاه با بار هیمه به شهر باز می گشت. صدای شتر زیر دندان همه خواب هایم بود. طعم تجرد می داد ، به پریشانی می کشاند. غمگین می کرد و روزگار مستی مقیاس بود ، و من عاشق بودم.
✍ زندگینامه
#سهراب_سپهری به قلم خودش
#قسمت_یازدهم 🍃
#سهراب_سپهری به قلم خودش
انجمن ادبی درست کردیم ، و شاعران شهر را گرد آوردیم. غزل بود که می ساختیم ، اما آنچه می گفتیم شعر نبود. دو دفتر از این گفته ها را سوزاندم. من فن شاعری می آموختم ، اما هوای شاعرانه ای که به من می خورد ، نشئه ای عجیب داشت. مرا به حضور تجربه های گمشده می برد. خیالاتیم می کرد ، با زندگی گیر و دار خوشی داشتم ، و قدم های عاشقانه بر می داشتم. کمتر کتاب می خواندم ، بیشتر نگاه می کردم. میان خطوط تنهایی در جذبه فرو می رفتم.
خانه ما به خلوت یک خیابان مشرف بود. از ایوان صحرا پیدا بود ، و برج و باروهای قدیمی. شب ها کاروان شتر از کنار خانه ما می گذشت. در جاده ای که به اصفهان می رفت ، دور می شد. و سحر گاه با بار هیمه به شهر باز می گشت. صدای شتر زیر دندان همه خواب هایم بود. طعم تجرد می داد ، به پریشانی می کشاند. غمگین می کرد و روزگار مستی مقیاس بود ، و من عاشق بودم.
✍ زندگینامه
#سهراب_سپهری به قلم خودش
#قسمت_یازدهم 🍃
۲.۱k
۲۱ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.