دیدار با شوالیه ماه
دیدار با شوالیه ماه
بخش بیستوپنجم
سونیک💙
با شدو برمیگردیم، اما توی راه احساس خیلی بدی بهم دست میده.
_ امممم شدو، من یه حس خیلی بدی دارم.
شدو: چی؟ چیزی شده؟!
_ احساس میکنم تنها نیستیم، یکی داره مارو نگاه میکنه.
شدو: آاااااا... لعنتی!؟
_ چیشده؟
شدو: آهای!! لینا میدونم که اینجایی، حقههات قدیمی شدن!!
چی چرا الکی داد میزنه...لینا کیه؟
که یه دفعه یکی میاد بیرون.
لینا: اهههه، شدو واقعا که! دوستت خیلی حس شیشمش خوبه، به هرحال تو یکی از شهریهارو با خودت آوردی مراقب باش تو دردسر نیفتی.
شدو: اون واسه جنگل هیچ خطری نداره، اونم درست مثل یکی از ما هست.
سونیک: خبب میپرم وسط حرفتون، تو کی هستی؟
شدو: با...با کاتالینا آشنا شو یکی از ارواح جنگل.
سونیک: وایییی تو یکی از ارواح جنگلی؟! خیلی باحاله.
لینا: متشکرم، تعریف از خود نباشه.
شدو: گول این ظاهر بانمکشو نخور سونیک، اون به وقتش به ترسناکی یه هیولا میشه.
_ چییی مگه قدرتش چیه؟
لینا: من با صدای زیبایی که دارم میتونم افراد رو کنترل کنم. میخوای امتحانش کنم؟
شدو: نه لازم نکرده، لینا...تازشم وقتی کسیو کنترل میکنه یهو چهرشو ترسناک میکنه.
_ وایییی... عجبا!! از آشنایی باهات خوشحال شدم لینا.
لینا: منم همینطور سونیک، تو اونقدرا هم بد نیستی،
درست مثل شدو، بار اولی که عضوی از ما شد.
_ چی بار اول؟
لینا: مگه بهش چیزی نگفتی شدو؟؟ تو چطور دوستی هستی آخه... راستش وقتی که شدو تنها شد و کسی رو نداشت، اون تصمیم گرفت که از شدو مراقبت کنه، و در قبال اینکه اجازه داشت توی جنگل زندکی کنه، باید مثل یکی از ما یه وظیفهای رو انتخاب میکرد و تصمیم گرفته شد که اون بشه محافظ جنگل در شب.
_ واو...شدو توهم یکی از ارواح جنگلی؟
شدو: ارواح که نه...ولی یکی از موجودات جنگل محسوب میشم، یک عضوی از اونا. خب لینا بهتره برگردی سرکارت.
لینا: توهم که همش طعنه بزن، فعلا.
لینا میره و ما هم به راهمون ادامه میدیم.
_ وای شدو خیلی جالبه که توهم مثل بقیه یه وظیفه داری. چرا بهم هیچی نگفتی؟
شدو: خب فکر کردم خوشت نیاد که بدونی.
_ چی این معرکهاس، چرا فکر کردی بدم میاد؟ اتفاقا باید بگم خیلی دوستای خوبی داری، دوست دارم با بقیهشون آشنا شم.
شدو: شاید یروز آشنا شی. به هرحال لینا یکم مغروره و دوست داره همش نمک بریزه و ولکنت هم نیست.
سونیک: از نظر من که خوبه، ببینن من برات دردسر درست کردم؟
شدو: به هیچوجه چون فقط اینکه از شهر اومدی واسه اونا یکم عجیبه ولی بعدا باهات راه میان.
سونیک: امیدوارم.
بخش بیستوپنجم
سونیک💙
با شدو برمیگردیم، اما توی راه احساس خیلی بدی بهم دست میده.
_ امممم شدو، من یه حس خیلی بدی دارم.
شدو: چی؟ چیزی شده؟!
_ احساس میکنم تنها نیستیم، یکی داره مارو نگاه میکنه.
شدو: آاااااا... لعنتی!؟
_ چیشده؟
شدو: آهای!! لینا میدونم که اینجایی، حقههات قدیمی شدن!!
چی چرا الکی داد میزنه...لینا کیه؟
که یه دفعه یکی میاد بیرون.
لینا: اهههه، شدو واقعا که! دوستت خیلی حس شیشمش خوبه، به هرحال تو یکی از شهریهارو با خودت آوردی مراقب باش تو دردسر نیفتی.
شدو: اون واسه جنگل هیچ خطری نداره، اونم درست مثل یکی از ما هست.
سونیک: خبب میپرم وسط حرفتون، تو کی هستی؟
شدو: با...با کاتالینا آشنا شو یکی از ارواح جنگل.
سونیک: وایییی تو یکی از ارواح جنگلی؟! خیلی باحاله.
لینا: متشکرم، تعریف از خود نباشه.
شدو: گول این ظاهر بانمکشو نخور سونیک، اون به وقتش به ترسناکی یه هیولا میشه.
_ چییی مگه قدرتش چیه؟
لینا: من با صدای زیبایی که دارم میتونم افراد رو کنترل کنم. میخوای امتحانش کنم؟
شدو: نه لازم نکرده، لینا...تازشم وقتی کسیو کنترل میکنه یهو چهرشو ترسناک میکنه.
_ وایییی... عجبا!! از آشنایی باهات خوشحال شدم لینا.
لینا: منم همینطور سونیک، تو اونقدرا هم بد نیستی،
درست مثل شدو، بار اولی که عضوی از ما شد.
_ چی بار اول؟
لینا: مگه بهش چیزی نگفتی شدو؟؟ تو چطور دوستی هستی آخه... راستش وقتی که شدو تنها شد و کسی رو نداشت، اون تصمیم گرفت که از شدو مراقبت کنه، و در قبال اینکه اجازه داشت توی جنگل زندکی کنه، باید مثل یکی از ما یه وظیفهای رو انتخاب میکرد و تصمیم گرفته شد که اون بشه محافظ جنگل در شب.
_ واو...شدو توهم یکی از ارواح جنگلی؟
شدو: ارواح که نه...ولی یکی از موجودات جنگل محسوب میشم، یک عضوی از اونا. خب لینا بهتره برگردی سرکارت.
لینا: توهم که همش طعنه بزن، فعلا.
لینا میره و ما هم به راهمون ادامه میدیم.
_ وای شدو خیلی جالبه که توهم مثل بقیه یه وظیفه داری. چرا بهم هیچی نگفتی؟
شدو: خب فکر کردم خوشت نیاد که بدونی.
_ چی این معرکهاس، چرا فکر کردی بدم میاد؟ اتفاقا باید بگم خیلی دوستای خوبی داری، دوست دارم با بقیهشون آشنا شم.
شدو: شاید یروز آشنا شی. به هرحال لینا یکم مغروره و دوست داره همش نمک بریزه و ولکنت هم نیست.
سونیک: از نظر من که خوبه، ببینن من برات دردسر درست کردم؟
شدو: به هیچوجه چون فقط اینکه از شهر اومدی واسه اونا یکم عجیبه ولی بعدا باهات راه میان.
سونیک: امیدوارم.
۳.۴k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.