چیزی به من بگو


چیزی به من بگو؛
دستی به من بده،
راهی به من ببخش.
و آفتاب کن!
که می‌خواهم
در چشم‌های تو
شب را زبون‌تر از همیشه ببینم!
و
توفان شوم به سبزه،
و بگذرم در باغ
تا هر چیز دیگری
دریا نشین شود.
و دریا
در چشم‌های تو
باغی چنین شود!

چیزی به من بگو؛
دستی به من بده،
راهی به من ببخش...
دیدگاه ها (۱)

مازال التفكير مستمر الضغط يتواصل الكلمات في داخلي تتراكم وتم...

چشم در ره دار و جان بیدار ودل در انتظارتا مراد جان و دل ناگه...

یک ذره مهر رویت خالی نگردد از دلزیرا که گنج باشد کنج خراب من...

طی شود این روزگاران هر ڪه آید می رودای خوش آن یادی ڪه با پاک...

( part 3 ) Who would have thought I would fall in love with ...

گاهی زندگی آن‌قدر تاریک و بی‌امید می‌شود،که گمان می‌بری دیگر...

دوهی : خوب بیاین یک جایی جشن بگریم ات : اره فکر خوبه پس شب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط