غزل

غزل
شهادت حضرت رقیه(س)

قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود
پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود

با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر
از هر طرف اسیر هجوم نگاه بود

در انزوای غربت و در انحصار غم
کار مدام روز و شبش اشک و آه بود

پشت ستم شکست ز طوفان گریه اش
او یک تنه برای خودش یک سپاه بود

با آن که نور ماه به چشمش نمی رسید
گلدسته های نیزه برایش پناه بود

آیینه بود و هر قدم از کینه ها شکست
این سنگ ها تقاص کدامین گناه بود؟

مرگ رقیه خورد رقم در خرابه ! نه !
شاید زمان رد شدن از قتلگاه بود
دیدگاه ها (۳)

کاروانی که پر از آلاله هاستقافله سالارش پُر از رنج و بلاستزی...

آقایی که "اربعین" قوانین عبور از مرز را به هم زدیپل صراط منت...

کربلا خواستنم از هوسم نیست ولی/خاکتان طعم عسل داشت نمک گیرم ...

زینب و یه دشت جنازهزینب و نعل های تازهزینب و یه گوش پارهزینب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط