یلدا که میرسید خونه بوی خاطره میگرفت
یلدا که میرسید، خونه بوی خاطره میگرفت،
سبزیپلو با ماهی رسم هر ساله بود، رسمی قدیمی، به قدمت صبر ...
سیرترشیای که خودش انداخته بود، آرام و نجیب، سالها گوشه خونه جاافتاده بود؛
نارنجهای حیاط هم درست در همین شبها میرسیدند، آبشان را میگرفت و وقتی ماهیها خوب برشته میشدند، چند قطره از آن ترشیِ ناب را رویشان میچکاند تا جان بگیرند و طعمشان به خاطره شبیهتر شود ...
و یلدا با همین طعمها، طولانیتر از همیشه میگذشت ...
و یلدای من هم اینجوری گذشت .
سبزیپلو با ماهی رسم هر ساله بود، رسمی قدیمی، به قدمت صبر ...
سیرترشیای که خودش انداخته بود، آرام و نجیب، سالها گوشه خونه جاافتاده بود؛
نارنجهای حیاط هم درست در همین شبها میرسیدند، آبشان را میگرفت و وقتی ماهیها خوب برشته میشدند، چند قطره از آن ترشیِ ناب را رویشان میچکاند تا جان بگیرند و طعمشان به خاطره شبیهتر شود ...
و یلدا با همین طعمها، طولانیتر از همیشه میگذشت ...
و یلدای من هم اینجوری گذشت .
- ۷.۹k
- ۰۱ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط