پنجشنبه ڪه مے آید..
پنجشنبه ڪه مے آید..
باز دلتنگ شهیدان مےشوم
بی قرارِ یادیاران مےشوم..
یادجانبازان میدان
جنون..
آشنایان غبارو خاڪ و خون..
یادآنانےڪه مجنون بودهاند
❃↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬❃
#پیش_گویی_شهادت
شهیدسجادمرادی
شهیدی که حقا و انصافا خیلی شجاع و نترس بود و با شروع شدن اعزام به سوریه قصد رفتن کرد ...بعد از شهادت رفقایش همچون
شهیدمحسن حیدری
شهیدمسلم خیزاب
و آخرین رفیق و همرزم بسیجی اش شهیدحمیدرضادائی تقی حال و هوای شهادت وجودش را فرا گرفت ...در مراسم تشییع شهید دایی تقی عقب ماشین مداحی میکرد و حجله های حمید را تزئین میکرد که بعدا عکس خودش داخل همان حجله ها خورد ...اما جالب تر از همه الهام شدن شهادتش بود که همه با خنده از آن می گذشتند..روز تشییع شهید دایی تقی به دوستش که در کنار عمویش بودند میگفت به عمویم بگو بنر من اینطوری باشد ...
جایگاه محل قرار گیری جنازه ام اینطوری باشد ...قبر من در کنار حمید باشد ...
عکس های من اینطوری باشد و...اما عموی سجاد هر بار با خنده و..رد میکرد..بعد سجاد رو به رفیقش میگه همین عموی من وقتی شهید شدم هنگام مصاحبه میاد و یقه کت خودشو صاف میکنه و آیه ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...را قرائت میکنه و از من حرف میزنه ..
روزی که جنازه سجاد برگشت ، هنگام مصاحبه همین اتفاق افتاد و رفیق سجاد در حیرت ماجرا را تعریف کردند.. یک روز در مجلس روضه یکی از رفقایش را میبیند..سجاد کمی ناراحت بود.
ازش میپرسد چرا ناراحتی سجاد میگه میخوام برم سوریه...میگه میترسی ؟ سوریه که ناراحتی نداره!!! سجاد میگه نه .. بهم الهام شده که برگشتی در کار نیست و برای فاطیما ناراحتم .
از طرفی دیگر صبح اعزام پیش پدر
شهیدحمیدرضادائی تقی رفته و از او طلب حلالیت و دعا میکند و به او میگویید راهی که من میرم برگشتی ندارد..آری..اینگونه بود که شهادت سجاد از محرم به او الهام شده بود و هر کسی می دانست لیاقتش را دارد اما کسی باور نمی کرد بتواند دوری سجاد رو تحمل کند..
#شهید_سجاد_مرادی
راوی: #دوست_شهید
#شهید_سجادمرادی
#خاکیان_خدایی
باز دلتنگ شهیدان مےشوم
بی قرارِ یادیاران مےشوم..
یادجانبازان میدان
جنون..
آشنایان غبارو خاڪ و خون..
یادآنانےڪه مجنون بودهاند
❃↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬❃
#پیش_گویی_شهادت
شهیدسجادمرادی
شهیدی که حقا و انصافا خیلی شجاع و نترس بود و با شروع شدن اعزام به سوریه قصد رفتن کرد ...بعد از شهادت رفقایش همچون
شهیدمحسن حیدری
شهیدمسلم خیزاب
و آخرین رفیق و همرزم بسیجی اش شهیدحمیدرضادائی تقی حال و هوای شهادت وجودش را فرا گرفت ...در مراسم تشییع شهید دایی تقی عقب ماشین مداحی میکرد و حجله های حمید را تزئین میکرد که بعدا عکس خودش داخل همان حجله ها خورد ...اما جالب تر از همه الهام شدن شهادتش بود که همه با خنده از آن می گذشتند..روز تشییع شهید دایی تقی به دوستش که در کنار عمویش بودند میگفت به عمویم بگو بنر من اینطوری باشد ...
جایگاه محل قرار گیری جنازه ام اینطوری باشد ...قبر من در کنار حمید باشد ...
عکس های من اینطوری باشد و...اما عموی سجاد هر بار با خنده و..رد میکرد..بعد سجاد رو به رفیقش میگه همین عموی من وقتی شهید شدم هنگام مصاحبه میاد و یقه کت خودشو صاف میکنه و آیه ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...را قرائت میکنه و از من حرف میزنه ..
روزی که جنازه سجاد برگشت ، هنگام مصاحبه همین اتفاق افتاد و رفیق سجاد در حیرت ماجرا را تعریف کردند.. یک روز در مجلس روضه یکی از رفقایش را میبیند..سجاد کمی ناراحت بود.
ازش میپرسد چرا ناراحتی سجاد میگه میخوام برم سوریه...میگه میترسی ؟ سوریه که ناراحتی نداره!!! سجاد میگه نه .. بهم الهام شده که برگشتی در کار نیست و برای فاطیما ناراحتم .
از طرفی دیگر صبح اعزام پیش پدر
شهیدحمیدرضادائی تقی رفته و از او طلب حلالیت و دعا میکند و به او میگویید راهی که من میرم برگشتی ندارد..آری..اینگونه بود که شهادت سجاد از محرم به او الهام شده بود و هر کسی می دانست لیاقتش را دارد اما کسی باور نمی کرد بتواند دوری سجاد رو تحمل کند..
#شهید_سجاد_مرادی
راوی: #دوست_شهید
#شهید_سجادمرادی
#خاکیان_خدایی
۱.۵k
۱۸ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.