قصه از جایی شروع شد
قصه از جایی شروع شد
که مادیان کَهَر چشمش
چموشی کرد و شیهه میکشید
که در مرتع مخملش باران گرفته بود
،
من چه خیال خامِ باطلی بودم
که خواستم عشق را
دوباره از شاکله هجی کنم
پیش آن از تبارِ شاخه نبات
که قرن هاست
ایمان مومنان حافظ قرآن را هم
در خودش حل کرده بود
،
که در همه وجودم فقط
محلول ناهمگون واژه های ترسیده و بیربط بودم
در میان دندان قروچههایِ مدام اعصاب مرتعشم
و او با نگاهش هی گاز میگرفت زبانم را
که میگفت سکوتی و باز ساکتم میکرد
،
پاییز ، تاکسیِ خیس و زردی بود
که چمدانی را
همراه با لهیدههای عشقی
از انحنای جادهی تاریکِ \"ما\" بودن ، برد
تا انتهایِ منها شدن به جبر
چمدانی که همیشه خودرا
آخرین سنگر عشق مینمود
،
و باد بود که باران را به غیظ
تف میکرد به شیشهها
خیرهام مانده بود روی پنجره ، تا شب شد
که رفتم رویِ آهِ غلیظِ آینهاش
یک چین عمیق را زار زدم
طوری که آینه لعنت را
در هجمهی مشتهایش
اینگونه تفسیر کرد و گفت :
چرا آنکه سیب را خورد زمین افتاد
و آنکه سیب را آفرید هیچ مجازات نشد؟!
،
اینجای قصه بود که
شعر راهش را کشید و رفت
و در لای دفترش خوابید
چنان آهسته و آرام
که به مخیلهی احدی خطور نکند
در سطر آخرش
آن ردی که نیست
اثر خودکشیِ خودکاری بوده است
.
.
که مادیان کَهَر چشمش
چموشی کرد و شیهه میکشید
که در مرتع مخملش باران گرفته بود
،
من چه خیال خامِ باطلی بودم
که خواستم عشق را
دوباره از شاکله هجی کنم
پیش آن از تبارِ شاخه نبات
که قرن هاست
ایمان مومنان حافظ قرآن را هم
در خودش حل کرده بود
،
که در همه وجودم فقط
محلول ناهمگون واژه های ترسیده و بیربط بودم
در میان دندان قروچههایِ مدام اعصاب مرتعشم
و او با نگاهش هی گاز میگرفت زبانم را
که میگفت سکوتی و باز ساکتم میکرد
،
پاییز ، تاکسیِ خیس و زردی بود
که چمدانی را
همراه با لهیدههای عشقی
از انحنای جادهی تاریکِ \"ما\" بودن ، برد
تا انتهایِ منها شدن به جبر
چمدانی که همیشه خودرا
آخرین سنگر عشق مینمود
،
و باد بود که باران را به غیظ
تف میکرد به شیشهها
خیرهام مانده بود روی پنجره ، تا شب شد
که رفتم رویِ آهِ غلیظِ آینهاش
یک چین عمیق را زار زدم
طوری که آینه لعنت را
در هجمهی مشتهایش
اینگونه تفسیر کرد و گفت :
چرا آنکه سیب را خورد زمین افتاد
و آنکه سیب را آفرید هیچ مجازات نشد؟!
،
اینجای قصه بود که
شعر راهش را کشید و رفت
و در لای دفترش خوابید
چنان آهسته و آرام
که به مخیلهی احدی خطور نکند
در سطر آخرش
آن ردی که نیست
اثر خودکشیِ خودکاری بوده است
.
.
۱۴۳
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.