امروزسرخانه تکانی فهمیدم
امروزسرخانه تکانی فهمیدم
چقدرجهازمادرم پیرشده
لب بیشتراستکان ها
پرزده اند
قاشق ها وچنگال ها
خسته ازرفاقتی دیرین
هرکدام به کنجی سرخودراگرم کرده اند
ودیگرذوق سفره راهم ندارند
پشت کمد درامده
باچسب...
صدای دادوفریادش راخفه کردند
پهلوی یخچال هم زخم وخمیده است
ولی با این حال
زیرپاهایش روزنامه گذاشته
قدش به پنجره برسد
تااجاق ازحسادت وافسوس بیشتربسوزد
اجاقی که باسرفه ای چای می سازد
ونیمه جان غذاراگرم نگه میدارد
اینجاپرده ها حال وروزخوبی ندارند
نمی دانم کاسه داشت به کتری می گفت
یامیزباخودش زمزمه می کرد
هرچه بودیکی گفت
ماهم به جای پرده این قدررقصیده بودیم
جوان می ماندیم
کنارپنجره میروم
راست می گویند
مادرم همیشه شیشه های خانه راعزیز میداشت
برایشان گل می گذاشت
گاهی هم سیب یا انار
کنجی که دران زیادانتظارپدرم راکشیده
پدری که سالهاست یک دل سیر کفش نپوشیده
وراه نرفته
اه
هیچ چیز این خانه تکانی را دوست ندارم
ما داریم هرسال به اجبار
ذره ای ازجهازمادرمان را دور میریزیم
واین برای خانه غم بزرگی است
زنی که باترانه لیوان می چید
باترانه قاشق ها را می شمرد
باترانه آب به گلوی گلدان ها می ریخت
حالا رفته...
یکی یکی
خاطراتش راسرکوچه می گذاریم
زنی که امروز
فقط یک لحظه
خنده اش را دیدم
ان هم وقتی قاب عکسشوپاک میکردم..
و چه درست گفته اند..
سخت ترین قسمت خانه تکانی...
پاک کردن قاب عکس عزیزانیست ک دیگه بین ما نیستند...
۹۴/۱۲/۲۳
چقدرجهازمادرم پیرشده
لب بیشتراستکان ها
پرزده اند
قاشق ها وچنگال ها
خسته ازرفاقتی دیرین
هرکدام به کنجی سرخودراگرم کرده اند
ودیگرذوق سفره راهم ندارند
پشت کمد درامده
باچسب...
صدای دادوفریادش راخفه کردند
پهلوی یخچال هم زخم وخمیده است
ولی با این حال
زیرپاهایش روزنامه گذاشته
قدش به پنجره برسد
تااجاق ازحسادت وافسوس بیشتربسوزد
اجاقی که باسرفه ای چای می سازد
ونیمه جان غذاراگرم نگه میدارد
اینجاپرده ها حال وروزخوبی ندارند
نمی دانم کاسه داشت به کتری می گفت
یامیزباخودش زمزمه می کرد
هرچه بودیکی گفت
ماهم به جای پرده این قدررقصیده بودیم
جوان می ماندیم
کنارپنجره میروم
راست می گویند
مادرم همیشه شیشه های خانه راعزیز میداشت
برایشان گل می گذاشت
گاهی هم سیب یا انار
کنجی که دران زیادانتظارپدرم راکشیده
پدری که سالهاست یک دل سیر کفش نپوشیده
وراه نرفته
اه
هیچ چیز این خانه تکانی را دوست ندارم
ما داریم هرسال به اجبار
ذره ای ازجهازمادرمان را دور میریزیم
واین برای خانه غم بزرگی است
زنی که باترانه لیوان می چید
باترانه قاشق ها را می شمرد
باترانه آب به گلوی گلدان ها می ریخت
حالا رفته...
یکی یکی
خاطراتش راسرکوچه می گذاریم
زنی که امروز
فقط یک لحظه
خنده اش را دیدم
ان هم وقتی قاب عکسشوپاک میکردم..
و چه درست گفته اند..
سخت ترین قسمت خانه تکانی...
پاک کردن قاب عکس عزیزانیست ک دیگه بین ما نیستند...
۹۴/۱۲/۲۳
۱.۴k
۲۳ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.