یک چهار شنبه و یک نم نم باران خیالی

یک چهار شنبه و یک نم نم باران خیالی
من باشم و آن دلبر زیبای شمالی

در حاشیه ی جنگل سرسبز شفا رود
یک آتش و طعم خوش یک چای ذغالی

تصویر قشنگ نم باران روی آتش
یک منظره ی دیدنی و جالب و عالی

وقتی که هم آغوش شوند آتش و باران
بر داغ و کبودی بزند سرد و زلالی

لرزیدن دستش که به دستم گره خورد
یا لمس نگاهش که شود حال به حالی

من مست نفسش باشم و او چای بریزد
قوری ست که هی پر شود و خالی خالی

من در پی ترفند که یک بوسه بگیرم
حتّی شده با حیله گری، آن سوی شالی

این قصّه که خواندید خیالات دلم بود
آن هم چه خیالی، خیالات محالی!!

از بس که قشنگ است بنا دارم از امروز
هر هفته خیالی کنم این حول و حوالی!!!...
دیدگاه ها (۱۵)

با پا برهنگان دوستی کن چون کفشی ندارند ک...

زنها تمام دردهایشان را در آغوشمرددلخواهشان فراموش میکنند.آغو...

صداقت؟......یادش گرامی.....غیرت؟به احترامش یک لحظه سکوت...مع...

حباب ها را دوست دارم .با تو ،با خودشان ،با دنیای رنگی آدمها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط