شعور یک گیاه در وسط زمستان

شعور یک گیاه در وسط زمستان،
از تابستان گذشته نمی آید.
از بهاری می آید که فرا میرسد...
گیاه به روزهای رفته نمی اندیشد

جبران خلیل جبران
دیدگاه ها (۴)

وقتی که دختر کوچکی بودم هیچ کس بهم نگفت تو دختر خوشگلی هستی....

از حباب نفسم می فهممچیزی از من ته دریا ماندهمثل جا ماندن قلا...

عشق مثل همین بادهای کویریست، مگر نیاید، وقتی آمد چشم ها را ک...

کاش بلد بودیمعاشق خودمان شویمخود ماعجیب لایق دوست داشتن است!...

می خواهمت برای روزهای ابتدای پاییز...عاشقت می شومدر تک تک جو...

...صبح آبانماه، آن سرمای تند زمستان را ندارد بلکه سردیِ ملای...

زندگیِ من یک داستان تکراری بود ... همه می خواستند صدایشان را...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط