من به سروقت خدا میرفتم
رفته بودم سر حوض
تا ببينم شايد عكس تنهايي خود را درآب ،
آب در حوض نبود .
ماهيان مي گفتند :
(( هيچ تقصير درختان نيست ))
ظهر دم كرده تابستان بود ،
پسر روشن آب لب پاشويه نشست
وعقاب خورشيد ، آمد او را به هوا برد كه برد .
به درك راه نبرديم به اكسيژن آب .
برق از پولك ما رفت كه رفت .
ولي آن نور درشت ،
عكس آن ميخك قرمز در آب
كه اگر باد مي آمد دل او، پشت چين هاي تغافل ميزد ،
چشم ما بود .
روزني بود به اقرار بهشت .
تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي ، همت كن
و بگو ماهي ها ، حوضشان بي آب است .
باد مي رفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا مي رفتم .
تا ببينم شايد عكس تنهايي خود را درآب ،
آب در حوض نبود .
ماهيان مي گفتند :
(( هيچ تقصير درختان نيست ))
ظهر دم كرده تابستان بود ،
پسر روشن آب لب پاشويه نشست
وعقاب خورشيد ، آمد او را به هوا برد كه برد .
به درك راه نبرديم به اكسيژن آب .
برق از پولك ما رفت كه رفت .
ولي آن نور درشت ،
عكس آن ميخك قرمز در آب
كه اگر باد مي آمد دل او، پشت چين هاي تغافل ميزد ،
چشم ما بود .
روزني بود به اقرار بهشت .
تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي ، همت كن
و بگو ماهي ها ، حوضشان بي آب است .
باد مي رفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا مي رفتم .
۳.۱k
۱۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.