مردها به عشق که مبتلا میشوند ترسو می شوند...
مردها به عشق که مبتلا میشوند ترسو می شوند...
از آینده می ترسند،
از کسی که بهتر از آنها باشد،
از کسی که حرف زدن را بهتر بلد باشد،
از کسی که جیبش پر پول تر باشد،
از کسی که یکهو از راه برسد و حرفی را که آنها یک عمر دل دل کردند برای گفتنش بی هیچ مکثی بگوید...
برای همین دور می شوند،سرد میشوند، سخت می شوند
و محکوم به عاشق نبودن، به بی وفایی، به بی احساسی...
زنها ولی وقتی دچار کسی می شوند؛
دل شیر پیدا می کنند و می شوند مرد جنگ...
میجنگند؛
با کسانی که نمیخواهند آنها را کنار هم،
با کسانی که چپ نگاه می کنند به مردشان،
با خودشان و قلبشان و غرور زنانه شان...
از جان و دل مایه می گذارند
و دست آخر به دستهایشان که نگاه می کنند خالیست،
به سمت چپ سینه شان که نگاه می کنند خالیست،
به زندگیشان که نگاه می کنند خالیست از حضور یکی...
بعد محکوم می شوند به ساده بودن، به زود باور بودن، به تحمیل کردن خودشان...
هیچ کس هم این وسط نمی فهمد نه عقب کشیدن مرد، عاشق نبودن معنی می دهد
نه جنگیدن های زن، معنیش تحمیل کردن است..
از آینده می ترسند،
از کسی که بهتر از آنها باشد،
از کسی که حرف زدن را بهتر بلد باشد،
از کسی که جیبش پر پول تر باشد،
از کسی که یکهو از راه برسد و حرفی را که آنها یک عمر دل دل کردند برای گفتنش بی هیچ مکثی بگوید...
برای همین دور می شوند،سرد میشوند، سخت می شوند
و محکوم به عاشق نبودن، به بی وفایی، به بی احساسی...
زنها ولی وقتی دچار کسی می شوند؛
دل شیر پیدا می کنند و می شوند مرد جنگ...
میجنگند؛
با کسانی که نمیخواهند آنها را کنار هم،
با کسانی که چپ نگاه می کنند به مردشان،
با خودشان و قلبشان و غرور زنانه شان...
از جان و دل مایه می گذارند
و دست آخر به دستهایشان که نگاه می کنند خالیست،
به سمت چپ سینه شان که نگاه می کنند خالیست،
به زندگیشان که نگاه می کنند خالیست از حضور یکی...
بعد محکوم می شوند به ساده بودن، به زود باور بودن، به تحمیل کردن خودشان...
هیچ کس هم این وسط نمی فهمد نه عقب کشیدن مرد، عاشق نبودن معنی می دهد
نه جنگیدن های زن، معنیش تحمیل کردن است..
۸۷.۳k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰