وقتی دختر بچه بودم بابام همیشه میبردم بیرون پیش دوستاش خی
وقتی دختر بچه بودم بابام همیشه میبردم بیرون پیش دوستاش خیلی بهش وابسته بودم، مامانم همیشه میگه تو باباتو از من بیشتر دوس داری ،
میگه وقتی بچه بودی بابات میرفت سفر کاری تا وقتی که بر میگشت تو تب میکردی براش . همین که میرسید خونه حالت خوب میشد .
یادمه وقتی پدرش فوت شد اشک بابامو ندیدم یه جوارایی دیگه به این باور کرده بودم که مرد گریه نمیکنه . اما روزی که مراسم ازدواج من تموم شد گریه بابامو واسه اولین بار دیدم درصورتی که آبجیم ۶ سال ازم بزرگتره و زمان ازدواج اون براش گریه نکرد . یبار که یه مشکل بزرگی برام پیش اومده بود بازم دومین گریه شو دیدم این بار گریش خیلی عمیق تر بودطوری که بغلم کرده بود و گریه میکرد یه حس عجیبی بین منو بابام هست . و مامانم بارها گفته که بابات تورو یه جور دیگه دوس داره و گفته هیچوقت نه واسه من نه برادر و خواهرت و نه هیچ کس دیگه ای مثله تو نبوده . نه اینکه بگم فرق میزاره نه ولی احساس میکنم واسه من دلش میسوزه حالا امروز من خیلی دلم گرفته از بعضی حرفا و بعضی آدما....😔
خدا سایه هیچ پدری از سر بچش کم نشه سایه پدر منم رو سرم نگه داره
#دلنوشته
#as
میگه وقتی بچه بودی بابات میرفت سفر کاری تا وقتی که بر میگشت تو تب میکردی براش . همین که میرسید خونه حالت خوب میشد .
یادمه وقتی پدرش فوت شد اشک بابامو ندیدم یه جوارایی دیگه به این باور کرده بودم که مرد گریه نمیکنه . اما روزی که مراسم ازدواج من تموم شد گریه بابامو واسه اولین بار دیدم درصورتی که آبجیم ۶ سال ازم بزرگتره و زمان ازدواج اون براش گریه نکرد . یبار که یه مشکل بزرگی برام پیش اومده بود بازم دومین گریه شو دیدم این بار گریش خیلی عمیق تر بودطوری که بغلم کرده بود و گریه میکرد یه حس عجیبی بین منو بابام هست . و مامانم بارها گفته که بابات تورو یه جور دیگه دوس داره و گفته هیچوقت نه واسه من نه برادر و خواهرت و نه هیچ کس دیگه ای مثله تو نبوده . نه اینکه بگم فرق میزاره نه ولی احساس میکنم واسه من دلش میسوزه حالا امروز من خیلی دلم گرفته از بعضی حرفا و بعضی آدما....😔
خدا سایه هیچ پدری از سر بچش کم نشه سایه پدر منم رو سرم نگه داره
#دلنوشته
#as
۱.۳k
۰۶ خرداد ۱۳۹۷