او بانویی ست که ردای عفاف بر دوش افکنده و در سایه ی وقاری
او بانوییست که ردای عفاف بر دوش افکنده و در سایهی وقاری بیمثال، چون کوه استوار ایستاده است. چادری سیاه به سیاهی شب بر سر دارد، که نه تنها پردهای بر چهرهی فرشتهگون اوست، بلکه آینهایست از صلابت ایمان و پاکدامنیاش. چهرهاش در پس این حجاب به سان گلی در نهان، درخشان و از تابشِ حیا روشن است. نسیم نجابت بر او میوزد، و هر گامش طنین عشق به خالق و رضایت از مسیر خویش است.
در میان نگاههای بیقرار و زبانهای پرسشگر، او همچون گوهری در صدف پنهان است. بیآنکه از تایید دیگران در طلب چیزی باشد، آزاد و آرام میخرامد. چادرش نه باری بر دوش، که بالهای پرواز او به آسمان ایمان است. این بانو، در خاموشی خویش، همچون چراغی تابان، راهنمای اهل دل است و به هر که بینای حقیقت باشد، نوری از جنس طهارت و اصالت هدیه میدهد.
در میان نگاههای بیقرار و زبانهای پرسشگر، او همچون گوهری در صدف پنهان است. بیآنکه از تایید دیگران در طلب چیزی باشد، آزاد و آرام میخرامد. چادرش نه باری بر دوش، که بالهای پرواز او به آسمان ایمان است. این بانو، در خاموشی خویش، همچون چراغی تابان، راهنمای اهل دل است و به هر که بینای حقیقت باشد، نوری از جنس طهارت و اصالت هدیه میدهد.
۴۳۲
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.