بسم رب الشهدا و الصدیقین
بسم رب الشهدا و الصدیقین
طنز شهدا
آن قدر از بدنم خون رفته بود که به سختی می توانستم به خودم حرکتی بدهم.
تیر و ترکش هم مثل زنبور ویز ویزکنان از بغل و بالای سرم می گذشت.
هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها روشن می شد.
دور و بریهام همه شهید شده بودند جز من.
خلاصه کلام جز من جانداری در اطراف نبود.
تا اینکه منوری روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم که برانکارد به دست میان شهدا به دنبال مجروح می گردند.
با آخرین رمق شروع کردم به یاحسین و یامهدی کردن.
آن دو متوجه من شدند.
رسیدند بالای سرم.
اولی خم شد و گفت:
«حالت چطوره برادر؟»
سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم:
«خوبم ، الحمدلله».
رو کرد به دومی و گفت:
«خب مثل اینکه این بنده خدا زیاد چیزیش نشده. برویم سراغ کس دیگر».
جا خوردم.
اول فکر کردم که می خواهند بهم روحیه بدهند و بعد با برانکارد ببرندم عقب.
اما حالا می دیدم که بی خیال من شده اند و می خواهند بروند.
زدم به کولی بازی:
«ای وای ننه مُردم! کمکم کنید دارم می سوزم! یا امام حسین به فریادم برس!» و حسابی مایه گذاشتم.
آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانکارد.
برای اینکه خدای نکرده از تصمیم شان صرف نظر نکنند به داد و هوارم ادامه دادم.
امدادگر اولی گفت:
«می گم خوب شد بَرَش داشتیم ، این وضعش از همه بدتر بود. ببین چه داد و فریادی می کنه!»
دومی تأیید می کرد و من ، هم درد می کشیدم ، هم خنده ام گرفته بود که کم مانده بود با یک تعارف شاه عبدالعظیمی از دست بروم
شادی روح شهدا امام شهدا صلوات
پیج لاین
http://line.me/ti/p/%40yck0500m
لینک کانال مون در تلگرام
https://telegram.me/shahid313gomnam
#شهدا
طنز شهدا
آن قدر از بدنم خون رفته بود که به سختی می توانستم به خودم حرکتی بدهم.
تیر و ترکش هم مثل زنبور ویز ویزکنان از بغل و بالای سرم می گذشت.
هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها روشن می شد.
دور و بریهام همه شهید شده بودند جز من.
خلاصه کلام جز من جانداری در اطراف نبود.
تا اینکه منوری روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم که برانکارد به دست میان شهدا به دنبال مجروح می گردند.
با آخرین رمق شروع کردم به یاحسین و یامهدی کردن.
آن دو متوجه من شدند.
رسیدند بالای سرم.
اولی خم شد و گفت:
«حالت چطوره برادر؟»
سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم:
«خوبم ، الحمدلله».
رو کرد به دومی و گفت:
«خب مثل اینکه این بنده خدا زیاد چیزیش نشده. برویم سراغ کس دیگر».
جا خوردم.
اول فکر کردم که می خواهند بهم روحیه بدهند و بعد با برانکارد ببرندم عقب.
اما حالا می دیدم که بی خیال من شده اند و می خواهند بروند.
زدم به کولی بازی:
«ای وای ننه مُردم! کمکم کنید دارم می سوزم! یا امام حسین به فریادم برس!» و حسابی مایه گذاشتم.
آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانکارد.
برای اینکه خدای نکرده از تصمیم شان صرف نظر نکنند به داد و هوارم ادامه دادم.
امدادگر اولی گفت:
«می گم خوب شد بَرَش داشتیم ، این وضعش از همه بدتر بود. ببین چه داد و فریادی می کنه!»
دومی تأیید می کرد و من ، هم درد می کشیدم ، هم خنده ام گرفته بود که کم مانده بود با یک تعارف شاه عبدالعظیمی از دست بروم
شادی روح شهدا امام شهدا صلوات
پیج لاین
http://line.me/ti/p/%40yck0500m
لینک کانال مون در تلگرام
https://telegram.me/shahid313gomnam
#شهدا
۱.۰k
۱۲ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.