امروز رفتم خونه یکی از هم کلاسی هام که خیلی باهاش صمیمی ا

امروز رفتم خونه یکی از هم کلاسی هام که خیلی باهاش صمیمی ام...
یه برادر 5 ساله داشت همش به من میچسبید...
رو مبل مینشستم میومد پیشم میشست...
اخر سرم امد گفت روت کراشم...
اقااا
من ریدم به این روزگارررررلمشلمسلکشمفشنق
من نوخوامممم
این چه زندگی ای عه که من دارم میکنممم

.

.

.

.

من با زندگی گهلم...
دیدگاه ها (۲۸)

چشم ماری رو کشیدم... بیکاری... غجسکغطکفیملطلخطمبنت ندارممممم...

ماری رو یه اپ دیت کوچولو دادم تو لباسدامنشو ورداشتم... دقیقا...

ارت جدیدبا بیسیه یادی کنیم از الیس بدبخت.... . . . 🌚🎀...

*شادمانی علیاقااابرادرم گذاشت تو گوشیشش الایت موشن نصب کنممم...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط