ashura
#ashura
در غروبی میان آتش و دود
پسری رابه نیزه ها بردند
روز مـا شد سیاه از وقتی
سحری رابه نیزه ها بردند
بی تعادل شد آسمان، یعنی
قمری رابه نیزه ها بردند
همره شیرخواره ای انگار
مادری رابه نیزه ها بردند
چشم زینب اگر کـه کم سو شد
نظری رابه نیزه ها بردند
دختری بین خیمه شد تنها
پدری رابه نیزه ها بردند
چـه بگویم ز ماتم زینب
چـه سری رابه نیزه ها بردند
اصغری رابه نیزه ها بستند
اکبری رابه نیزه ها بردند
در غروبی میان آتش و دود
پسری رابه نیزه ها بردند
روز مـا شد سیاه از وقتی
سحری رابه نیزه ها بردند
بی تعادل شد آسمان، یعنی
قمری رابه نیزه ها بردند
همره شیرخواره ای انگار
مادری رابه نیزه ها بردند
چشم زینب اگر کـه کم سو شد
نظری رابه نیزه ها بردند
دختری بین خیمه شد تنها
پدری رابه نیزه ها بردند
چـه بگویم ز ماتم زینب
چـه سری رابه نیزه ها بردند
اصغری رابه نیزه ها بستند
اکبری رابه نیزه ها بردند
۲.۲k
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.