پارت هفتم

پارت هفتم
سوار ون شدن•••••
حنی: خب ببخشید ولی باید درو روتون ببندم اخه لیصا زیاد خب میدونید دیگه عقب خوش بگذره
ته: خب باشه ولی
اومد حرفشث بگه که لیصا درو محکم بست••••
رزی: ببخشید، لیصا میتونی مهربون تر باشی
لیسا: نوچ نوموچه
جیسو: غذا و... ـ نمیدی بهشون
لیصا: هرکاری میخواید بکنید
چهنیصو: مرسی
رسیدن جنگل٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠•••••
چهنیسو رفتن قدم زنی لیسا خواب بود یه یادداشت بود که نوشته بود ما با وی و جیمین و جین رفتیم قدم بزنیم یادت نره به کوک صبونه بدی که بخوره اون مث تو خوابه
لیصا: ای خدا چقد اینا بدجنسی میکنننننننننن
درو باز کرد
کوک: عه بیداری سلام من کوکم
لیصا: خودم میدونم چه عجیب الخلقه ای هستی(بچمو اذیت نکن🥺)
کوک: میتونم چیزی بخورم؟
لیصا: واسه همین اینجام، بیا، بع شم باید بریم پارک تفریحی لاولی(همینطوری یچی گفتم) بدو بخورم
کوک: تو نمیخوری
لیصا: اومممم میخورم😶
خوردن و رفتن تو راه از یه دره بلند رد شدن لیسا لیز خورد داضت میوقتاد که کوک گرفتش🥺(کایوتای مننننننن سومین شیپ مورد علاقمن خب(اول تهنی بعد جینسو یعد لیزکوک بعد رزمین))
لیصا: ممنونم خیلی ممنو.. یعنی چیکار میکنی
کوک: جونتو نجاب میدم،، هنوزم میتونم ولت کنم
لیصا: منو بیار کنار همین حللا😡
کوک: باشه بابا اروم باش
تا بعد