روز آخر پاییز هم آمد و تو نیامدی
حس میکنم روزهای آخر حیاتم است...
شاید این آخرین فصلی است که قرار است ببینمش...
آخرین زمستان...
اینهمه درد و رنج دیگر از حد ظرف من بیشتر شده...
سر ریزش این اشکهای بی وقفه و بغض های مدام است...
غمهایم را بقچه بقچه پیچیده ام...
به هیچکس از غمهایم نگفتم مبادا دنیایشان تیره شود...
اما حالا دیگر حس غریبی به من میگوید فرج نزدیک است...
اندکی صبر میتواند این قلب رنجور و تنها را برای ابد به آرامشی ژرف فرو ببرد...
تا یار چه میخواهد و میلش به چه(که) باشد...
#پارک_لاله
#اصفهان
#روز_پرستار
#تکست_خاص
شاید این آخرین فصلی است که قرار است ببینمش...
آخرین زمستان...
اینهمه درد و رنج دیگر از حد ظرف من بیشتر شده...
سر ریزش این اشکهای بی وقفه و بغض های مدام است...
غمهایم را بقچه بقچه پیچیده ام...
به هیچکس از غمهایم نگفتم مبادا دنیایشان تیره شود...
اما حالا دیگر حس غریبی به من میگوید فرج نزدیک است...
اندکی صبر میتواند این قلب رنجور و تنها را برای ابد به آرامشی ژرف فرو ببرد...
تا یار چه میخواهد و میلش به چه(که) باشد...
#پارک_لاله
#اصفهان
#روز_پرستار
#تکست_خاص
۳.۴k
۳۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.