در عشق سلیمانی من همدم مرغانم

در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم

زین واقعه مدهوشم باهوشم و بیهوشم
هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم

فریاد که آن مریم رنگی دگر است این دم
فریاد کز این حالت فریاد نمیدانم

زان رنگ چه بیرنگم زان طره چو آونگم
زان شمع چو پروانه یا رب چه پریشانم

گفتم که مها جانی امروز دگر سانی
گفتا که بر او منگر از دیده انسانم

یا عاشق شیدا شو یا از بر ما واشو
در پرده میا با خود تا پرده نگردانم

هم خونم و هم شیرم هم طفلم و هم پیرم
هم چاکر و هم میرم هم اینم و هم آنم

هم شمس شکرریزم هم خطه تبریزم
هم ساقی و هم مستم هم شهره و پنهانم.

مولانا
دیدگاه ها (۳)

.ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﻢﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤ...

صدای سوز دل شهریار و ساز حبیبچه دولتی است به زندانیان خاک نص...

یا رب چه دمم بود که دمساز نداددل برد و دمم داد و دلم باز ندا...

🔖 می خواهم برگردم به روزهای کودکی …آن زمانه ای که تنها دردم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط