خواستم تا ته این قصه بمانم که نشد

خواستم تا ته این قصه بمانم که نشد
غزلی از ته دل با تو بخوانم که نشد

خواستم حادثه باشم، که بیفتم به دلت
لذت عشق به خونت بدوانم که نشد

خواستم اشک مرا پاک کنی در بغلت
تن در آغوش غریبت برهانم که نشد

خواستم دست تو بر شانه ی من تکیه کند
و تو را مال دل خویش بدانم که نشد

خواستن نیست توانستن و من از ته دل
خواستم آتش عشقی بنشانم که نشد.....
⚘🕊M⚘🕊
دیدگاه ها (۰)

💢قصه‌های مسئولان و میرزابنویس‌های آن‌ها برای آدرس غلط دادن ب...

نشانه‌های کوچک، اما مهمِ آدم‌های خوب💐 قدردان محبت‌های کوچک ه...

#کلینیک_خدابه کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم...

#همسرداریخیلی از خانوم ها فکر میکنن اگر با شوهرشون سرد و بی ...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط