حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار

"حکایت رفاقت" حکایت سنگ‌های کنار
ساحله! اول یکی‌یکی جمع‌شون
می‌کنی تو بغلت‌و بعدش یکی‌یکی پرت
می‌کنی تو آب! اما بعضی سنگ‌ها که
قیمتی‌ان دلت نمیاد پرت کنی!
دیدگاه ها (۲)

سکوت کن...بگذار انسان ها تا انتهای "قضاوت"اشتباهشان نسبت به ...

به موقع دوستم داشته باشاحساس سنگ خارا نیست که همین‌طور بماند...

اولین‌جمعه پاییز بود خوب‌می‌دانست من‌عاشقاین فصلم، سه روز از...

چند وقتی است که هرچه می‌گردم هیچحرفی بهتر از سکوت پیدانمی‌کن...

اگر تو بیایی تمامیکشور های تورکی روهم گردهم جمع کنی اصلا واس...

رها🍂 روزتون پر از مهر و محبتلبتون لبریز از خندهسفره هاتون پر...

رها🍂 روزتون پر از مهر و محبتلبتون لبریز از خندهسفره هاتون پر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط