هزار و سیصد و چندین و چند بارِ من است
هزار و سیصد و چندین و چند بارِ من است
که روز هشتم ابان، داغدار من است
اگر چه سخت ولی ساده بود کودکیام
هنوز بچهی صد سالهای کنار من است
چقدر زود مرا خُرد کرد زندگیام!
گلایه نیست چون این رسم روزگار من است
شکست خوردهام اما شکسته نیست دلم!
که زجرهای من آموزگار و یار من است
زمان رفتنم انگار سر رسیده، بیا
قطارِ قبلِ خداحافظی، قطار من است...
کتابِ شعری و سازی و قاب عکس فروغ!
همین سه چیز، تمامیِ کولهبار من است
دلم برای خودم تنگ میشود کم و بیش
خودم همیشه و هر روز، بیقرار من است
کسی هنوز نفهمیده دردهای مرا
منی که خندهی پردرد افتخار من است...
صدای گریهی من را شنیده دفتر من
و بعد من دو سه تا برگ، یادگار من است
درون من مرد افسردهای نشسته ولی
عجیب نیست! که "غم" نام مستعار من است
صدای مردانه غمگینِ من "سکوت" بدیست
"به دجله نیک سپردن" همین! شعار من است...
همیشه گریه و لبخند من رفیق هماند
دلیل خندهی من، چشم اشکبار من است
دروغ گفته زبانم که عشق، چیز بدیست
همین دروغ خودش کلِّ اعتبار من است...
عذاب میکشد آن روی عاشقی که هنوز
اسیر پاکیِ این روی باوقار من است
به روزهای غمانگیز من نگاه نکن
هوای سردِ زمستانیام ، بهار من است
مرا ببر به همان قصههای دور و دراز
که مادرم دو سه ماهیست باردار من است
دوباره بچه شدن را به من تو یاد بده
همین تمام و همان اوج انتظار من است...
برای هدیهی من یک بغل ترانه بیار
که شعر، عاشق و معشوق و دوستدار من است
که روز هشتم ابان، داغدار من است
اگر چه سخت ولی ساده بود کودکیام
هنوز بچهی صد سالهای کنار من است
چقدر زود مرا خُرد کرد زندگیام!
گلایه نیست چون این رسم روزگار من است
شکست خوردهام اما شکسته نیست دلم!
که زجرهای من آموزگار و یار من است
زمان رفتنم انگار سر رسیده، بیا
قطارِ قبلِ خداحافظی، قطار من است...
کتابِ شعری و سازی و قاب عکس فروغ!
همین سه چیز، تمامیِ کولهبار من است
دلم برای خودم تنگ میشود کم و بیش
خودم همیشه و هر روز، بیقرار من است
کسی هنوز نفهمیده دردهای مرا
منی که خندهی پردرد افتخار من است...
صدای گریهی من را شنیده دفتر من
و بعد من دو سه تا برگ، یادگار من است
درون من مرد افسردهای نشسته ولی
عجیب نیست! که "غم" نام مستعار من است
صدای مردانه غمگینِ من "سکوت" بدیست
"به دجله نیک سپردن" همین! شعار من است...
همیشه گریه و لبخند من رفیق هماند
دلیل خندهی من، چشم اشکبار من است
دروغ گفته زبانم که عشق، چیز بدیست
همین دروغ خودش کلِّ اعتبار من است...
عذاب میکشد آن روی عاشقی که هنوز
اسیر پاکیِ این روی باوقار من است
به روزهای غمانگیز من نگاه نکن
هوای سردِ زمستانیام ، بهار من است
مرا ببر به همان قصههای دور و دراز
که مادرم دو سه ماهیست باردار من است
دوباره بچه شدن را به من تو یاد بده
همین تمام و همان اوج انتظار من است...
برای هدیهی من یک بغل ترانه بیار
که شعر، عاشق و معشوق و دوستدار من است
۵.۵k
۰۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.