استاد کیم
استاد کیم
پارت ۵۱
یون وو : کافیه مینو
مینو : چیو کافیه ها نمیزاره برم درسمو بخونم میگه نمیتونی بری خب منم میگم ترشی براش درست کنم
آقا لی : کافیه لی مینو زود برو اتاقت و یونهی آماده شو شببرات خواستگار میاد
یونهی : اما داد.....
آقا لی: خفشو تو هم رو حرفم حرف میزنی
یونهی : داداش نمیخواهم ازدواج کنم
مینو : بابا میخواهی ببرمت دوکتر گوش خب میگه نمیره تازه منم نمیخوام خونه نشین بشم نمیخوام تو خونه بمونم و میخواهم درسمو بخونم ...
آقا لی : کافیه دیگه
بلخره با صدا بلند داد
آقا لی سمته یونهی رفت و یونهی از رو صندلی بلند شد
آقا لی : میری و برایه امشب آماده میشی اونا امشب میان
یونهی اشک هایش جاری شدن و با گریه گفت
یونهی : داداش لطفا
آقا لی صورت یونهی را در دست هایش قاب کرد و بوسیرا رو پیشانیه اش گذاشت
آقا لی : نمیخواهم اشک های ترو ببینم خواهرم
مینو .... ببین خواهرش رو بیشتر از من دوست داره ولی منم سکوت نمیکنم
مینو: ایییییی خدا اشک ریخت چه رابطه خواهر و برداری خوبی خدا یا بمیرم براش خیلی احساساتی شدم
گریه الکی کرد و بعدش خندید
یون وو : دختر قصد کشتن خودت رو داری
آقا لی : مینو گمشو برو اتاقت تا چشمم بهت نیافته مگرنه
مینو : مگرنه چی ها چیکار میکنی
آقا لی عصبانی سمت اش رفت و انگشت اش را تحدید آمیز سمت مینو گرفته
آقا لی : ببین مینو نزار بکشمت گمشو برو اتاقت
باز مینو را گرفت و هولش داد سمته در که باعث اوفتاد رو زمین اش شد و و زخمی شدن پاش آخی کشید ...
آقا لی : تو فقد یه سربار نیستی فقد بلدی بخوری و بخوابی
مینو تک خنده ای عصبانیت کرد
مینو: تو اصلا کی بهت گفت که پدرشی تو دوتا بچه داری ولی به هیچ کدومش هم اهمیت نمیدی فکر میکنی اسم" پدر" که روته اینجوری میشد پدر !
@Yonjin953
پارت ۵۱
یون وو : کافیه مینو
مینو : چیو کافیه ها نمیزاره برم درسمو بخونم میگه نمیتونی بری خب منم میگم ترشی براش درست کنم
آقا لی : کافیه لی مینو زود برو اتاقت و یونهی آماده شو شببرات خواستگار میاد
یونهی : اما داد.....
آقا لی: خفشو تو هم رو حرفم حرف میزنی
یونهی : داداش نمیخواهم ازدواج کنم
مینو : بابا میخواهی ببرمت دوکتر گوش خب میگه نمیره تازه منم نمیخوام خونه نشین بشم نمیخوام تو خونه بمونم و میخواهم درسمو بخونم ...
آقا لی : کافیه دیگه
بلخره با صدا بلند داد
آقا لی سمته یونهی رفت و یونهی از رو صندلی بلند شد
آقا لی : میری و برایه امشب آماده میشی اونا امشب میان
یونهی اشک هایش جاری شدن و با گریه گفت
یونهی : داداش لطفا
آقا لی صورت یونهی را در دست هایش قاب کرد و بوسیرا رو پیشانیه اش گذاشت
آقا لی : نمیخواهم اشک های ترو ببینم خواهرم
مینو .... ببین خواهرش رو بیشتر از من دوست داره ولی منم سکوت نمیکنم
مینو: ایییییی خدا اشک ریخت چه رابطه خواهر و برداری خوبی خدا یا بمیرم براش خیلی احساساتی شدم
گریه الکی کرد و بعدش خندید
یون وو : دختر قصد کشتن خودت رو داری
آقا لی : مینو گمشو برو اتاقت تا چشمم بهت نیافته مگرنه
مینو : مگرنه چی ها چیکار میکنی
آقا لی عصبانی سمت اش رفت و انگشت اش را تحدید آمیز سمت مینو گرفته
آقا لی : ببین مینو نزار بکشمت گمشو برو اتاقت
باز مینو را گرفت و هولش داد سمته در که باعث اوفتاد رو زمین اش شد و و زخمی شدن پاش آخی کشید ...
آقا لی : تو فقد یه سربار نیستی فقد بلدی بخوری و بخوابی
مینو تک خنده ای عصبانیت کرد
مینو: تو اصلا کی بهت گفت که پدرشی تو دوتا بچه داری ولی به هیچ کدومش هم اهمیت نمیدی فکر میکنی اسم" پدر" که روته اینجوری میشد پدر !
@Yonjin953
- ۱۵.۰k
- ۲۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط