خدایا عاجزم از بودن خویش
خدایا عاجزم از بودنِ خویش
نمی سایم دگر از سودنِ خویش
به سیلابی درافتادم پریشان
همی گردم در این نا بودن خویش
به گرد آسمانت در زمینم
زمین را خوشه چینم ، خوشه چینم
مرا ذکر تو آواز درون است
مرا احوال وصلت تا جنون است
مرا بی تابی از جنس منیر است
زهی مردن که بودن در ضمیر است
کدامین آفتاب آید به چشمم
به جز نور تو ای نورِ دوچشمم
کدامین جاست کز وجودِ تو خالیست ؟!
کدامین لحظه بی روی تو جاریست ؟!
کدامین هست ، بی بودِ تو بوده است؟!
کدامین هسته جز هستت سروده است ؟!
کدامین خانه خالی از تو باشد ؟!
کدامین خالی از تو پُر نباشد ؟!
سراسر این جهان آوازِ عشق است
ز عشق تو جهان همچون بهشت است
تویی جاری در آن همچون ترانه
ز تو باشد در آن هر چه بهانه
تویی آوازِ جاری طبیعت
همیشه با خودت در حالِ بیعت
تویی خاک و تویی آب و تویی جان
تویی آئینه پیدا و پنهان
تویی ، نام تو هر نامی ز هستی
ز بی نامی به هر نامی نشستی
تویی آن بیکران جاودانه
که باشد تا ابد تا تو روانه
تویی شیدا و هر شیدایی از توست
اگر رسوا شوم ، رسوایی از توست
بسی شوری که از عشق تو خیزد
بسی مستی که از جامِ تو ریزد
اگر حالی رود از حالتِ توست
وگر دردی رَوَد آن آیتِ توست
خداوندا تو که در وصف نایی
فنا در خلقی و در هست هایی
همانی که تویی ، من هم همانم
همان را از تو میخواهم به جانم
خداوندا ! تو تا خود ره نشان ده
خودت را خونبهای شاهدان ده
به جز بامِ تو جای دیگری نیست
خودت شیدای خود را آشیان ده
نمی سایم دگر از سودنِ خویش
به سیلابی درافتادم پریشان
همی گردم در این نا بودن خویش
به گرد آسمانت در زمینم
زمین را خوشه چینم ، خوشه چینم
مرا ذکر تو آواز درون است
مرا احوال وصلت تا جنون است
مرا بی تابی از جنس منیر است
زهی مردن که بودن در ضمیر است
کدامین آفتاب آید به چشمم
به جز نور تو ای نورِ دوچشمم
کدامین جاست کز وجودِ تو خالیست ؟!
کدامین لحظه بی روی تو جاریست ؟!
کدامین هست ، بی بودِ تو بوده است؟!
کدامین هسته جز هستت سروده است ؟!
کدامین خانه خالی از تو باشد ؟!
کدامین خالی از تو پُر نباشد ؟!
سراسر این جهان آوازِ عشق است
ز عشق تو جهان همچون بهشت است
تویی جاری در آن همچون ترانه
ز تو باشد در آن هر چه بهانه
تویی آوازِ جاری طبیعت
همیشه با خودت در حالِ بیعت
تویی خاک و تویی آب و تویی جان
تویی آئینه پیدا و پنهان
تویی ، نام تو هر نامی ز هستی
ز بی نامی به هر نامی نشستی
تویی آن بیکران جاودانه
که باشد تا ابد تا تو روانه
تویی شیدا و هر شیدایی از توست
اگر رسوا شوم ، رسوایی از توست
بسی شوری که از عشق تو خیزد
بسی مستی که از جامِ تو ریزد
اگر حالی رود از حالتِ توست
وگر دردی رَوَد آن آیتِ توست
خداوندا تو که در وصف نایی
فنا در خلقی و در هست هایی
همانی که تویی ، من هم همانم
همان را از تو میخواهم به جانم
خداوندا ! تو تا خود ره نشان ده
خودت را خونبهای شاهدان ده
به جز بامِ تو جای دیگری نیست
خودت شیدای خود را آشیان ده
- ۴.۹k
- ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط