صبح ساعت 9 بود که با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم .دست و صو
صبح ساعت 9 بود که با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم .دست و صورتمو شستم و بعد از آماده کردن صبحانه رفتم تا سپهر رو بیدار کنم.چون سعید نبود سپهر روی تخت دونفره مون و کنار خودم میخوابید.موهاشو نوازش کردم و گفتم _پسر خوشگلم؟پاشو صبح شده ها.خورشید اومده تورو ببینه .اروم چشماشو باز کردم و با لحن بچگونه و شیرینش گفت_سلام مامانی صبح بخیر._سلام عشق مامان صبح تو هم بخیر.دست و صورتشو شستم و رفتیم توی اشپزخونه و صبحانه خوردیم.بعد از خوردن صبحانه سپهر مشغول تماشای تلوزیون شد و منم داشتم خونه رو تمیز میکردم که تلفن زنگ خورد گوشی رو برداشتم که صدای رویا توی گوشی پیچید ._سلام بر لیلی جون خودم._سلام بر رویا جونم خوبی؟._مرسی خوبم تو خوبی؟سپهر خوشگلم چطوره؟._خوبیم عزیزم چه خبر؟._سلامتی .راستی لیلی پرواز ساعت چنده؟._3 ظهره ._اها خب تو و سپهر با کی میاین فرودگاه؟_شهرام و سوگند میان دنبالمون._خوبه .منم با عادل و سمیرا میام.__خیلیم عالییی خانوم عبادی پور میبینمت._فدای شما خانوم معروف پس فعلا خدافظ ._خدافظ.گوشی رو قطع کردم.1 ماهه که بازیهای اسیایی شروع شده و کل تیم رفتن ژاپن برای مسابقات . فدراسیون گفته بود که امروز خانواده ها و بچه های قدیم تیم مثل شهرام و عادل و مهدی و مجتبی بیان ژاپن تا هم دلتنگی رفع بشه و هم به بچه ها انگیزه بدن.به همین دلیل قرار بود امروز ظهر همگی بریم ژاپن.خیلی خوشحال بودم چون دلم حسابی برای سعید تنگ شده بود.دوباره مشغول انجام دادن کارا شدم.تا ساعت 11 درگیر بودم و بعدش با سپهر رفتیم حموم و بعد از کلی خنده و اب بازی اومدیم بیرون. اول لباسای سپهر رو تنش کردم و موهاشو با سشوار خشک کردم و بعدش خودم لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم.خیلی خسته بودم.روی تخت نشستم که یهو سپهر گفت _مامان؟._جونم._میشه برای مسافرت توپ والیبالم رو بردارم؟._اره عزیزم بردار._اخ جووون.بهش خندیدم.سه سال و سه ماهه که اومده تو زندگی منو و سعید و با اومدنش لحظه هامون رو قشنگ تر کرده.البته الان 3 ماهه که جوجه ی دوممون داره توی وجودم شکل میگیره و تا چند ماه دیگه میشیم یه خانواده ی 4 نفره.توی همین فکرا بودم که یهو سپهر با توپ اومد پیشم._مامانی لطفا اینو بزار تو چمدون._چشمم قرباان.خندید و چشمک زد.خیلی شیطون بود . رفتم توی آشپزخونه تا ناهار درست کنم.ساعت 12 بود که ناهار اماده شد و منو و سپهر از بس گرسنه بودیم با حرص شروع به خوردن کردیم.بعد از ناهار میز رو جمع کردم و هرکاری مونده بود انجام دادم .قرار بود شهرام و سوگند ساعت 1 و نیم بیان دنبالمون پس با سپهر رفتیم توی اتاق تا اماده بشیم.اول لباسای سپهر رو تنش کردم و بعدش خودم یه ارایش ملایم کردم و حاضر شدم و با سپهر رفتم دم در.کفشامون رو پوشیدیم که شهرام بوق زد.در خونه رو بستم و رفتم توی ماشین._سلام بر خانواده ی محمودی .شهرام خندید و گفت _سلام بر خانوم معروف و شازده کوچولو.خندیدم و باهاش دست دادم و با سوگند هم روبوسی کردم و ارسام رو هم بوسیدم که یهو سپهر گفت _عمو شهرام خاله سوگند سلاااممم._واای سلام به روی ماهت عشق خاله .خوبی؟بیا بوس بده. رفت طرف سوگند و شهرام.هردوشون سپهر رو غرق بوسه کردن و بعدش شهرام راه افتاد به سمت فرودگاه . منو و سوگند مشغول حرف زدن شدیم و سپهر و ارسامم با هم بازی میکردن.***خب عشقا اینم از پارت اول .کامنت فراموش نشه.مرسییی
۱۰.۸k
۲۶ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.