حمیدرضا کامرانی

حمیدرضا کامرانی

رد نکن گرمای دستم را به دردت میخورم
کنده ای پیرم که در سرما به دردت میخورم

صورتم سرخ است با سیلی و دلخونم،ببین!
من انارم... درشب یلدا به دردت میخورم

با عصای پیری ات بد تا نکن نشکن مرا
صبرکن امروز یا فردا به دردت میخورم

موج وقت گریه فکر شانه هایی سنگی است
مثل صخره در دل دریا به دردت میخورم

یک تفنگ سر پر از شعرم درون گنجه ات
شک نکن که آخرش یکجا به دردت میخورم
دیدگاه ها (۹)

باران بزن خستم از این تکرارِ بودن ها یارب دگر خستم از این دو...

طعم هیچ صبحانه‌ای به خوشمزگی صبحانه‌های خونه‌ی مادربزرگ نیست...

شاعر: سیدعلی صالحیچرا به یاد نمی‌آورم !؟ به گمانم تو حرفی بر...

از مجموعه «گنجشکها قرار ملاقات دارند»انارِ نارَسِ من؛پاییز ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط