بعضــــــــی وقت ها
بعضــــــــی وقت ها
بعضــــــــی شب ها
بعضــــــــی دقیقه ها
دلتنگ میشـــــوی
دلتنگ کســــــــی اگـــــر تمام دنیارا به صَف بِکِشی تامانند اوپیدا کنـــــــی...اما پیدانمیکنــــــی..
باخــــــودت میگویـــــی برای دنیــــــــا یک(او) بس اســــت...
گـــــاهـــــی وقت ها
میگُذَری ازکســـــی که اگرباشد بخاطراو ازخودت هم میگُذَری
بعضــــــــی وقت ها
انکـــــارمیکنــــــی که پشیمانـــــی
بعضــــــــی وقت ها
انقدرمحتاج بودنــــــش میشــوی که به سیگارپناه میبـــــری
بعضی وقت ها
خاطـــــــــــرات چنان تمام افکارت را در برمیگیرد که متنفرمیشوی ازخودت ازاو از زندگی ولی راه حلی پیدا میکنـــــی آنم این است که جایگزینش کنــــــی...
نفراول !!نشــــــد !!!مانند او مهربان نبود...
نفردوم!! نشــــــد!!!مانند او صبــور نبود...
نفرسوم!!نشــــــد!!!مانند او گذشت نداشت...
نفرچهارم!!نشد!!مانند او سَرخوش نبود...
نفرپنجم!!نشــــــد!!مانند او دل رحم نبود...
نفر....
نشـــد مانند او اغوشش بوی ارامش نمیداد
نشــــــد مانند او حِسِ برتری را القایم نمیکرد
نشــــــد مانند او بوسه هایش ازعشق باشد نه هوس...
نشــــــد
نـــــــــــه
نگو نشــــــد بگو نخواستم...
بگو ترسیـــــــدم
بگو نای امدن نداشتم...
بگو درامدنم بسویت باز بوی رفتنم می امد...
تو پای حرفایت
پای قول هایت سر او نماندــــــــــی
ولی درمانده ای ازنبودش...
تـــــرس داری ازینکه مبادا به کســــــــی دل بِدَهَد...
پشیمانی...
ولی نمیدانی چه باید کرد...
بعضــــــــی شب ها
بعضــــــــی دقیقه ها
دلتنگ میشـــــوی
دلتنگ کســــــــی اگـــــر تمام دنیارا به صَف بِکِشی تامانند اوپیدا کنـــــــی...اما پیدانمیکنــــــی..
باخــــــودت میگویـــــی برای دنیــــــــا یک(او) بس اســــت...
گـــــاهـــــی وقت ها
میگُذَری ازکســـــی که اگرباشد بخاطراو ازخودت هم میگُذَری
بعضــــــــی وقت ها
انکـــــارمیکنــــــی که پشیمانـــــی
بعضــــــــی وقت ها
انقدرمحتاج بودنــــــش میشــوی که به سیگارپناه میبـــــری
بعضی وقت ها
خاطـــــــــــرات چنان تمام افکارت را در برمیگیرد که متنفرمیشوی ازخودت ازاو از زندگی ولی راه حلی پیدا میکنـــــی آنم این است که جایگزینش کنــــــی...
نفراول !!نشــــــد !!!مانند او مهربان نبود...
نفردوم!! نشــــــد!!!مانند او صبــور نبود...
نفرسوم!!نشــــــد!!!مانند او گذشت نداشت...
نفرچهارم!!نشد!!مانند او سَرخوش نبود...
نفرپنجم!!نشــــــد!!مانند او دل رحم نبود...
نفر....
نشـــد مانند او اغوشش بوی ارامش نمیداد
نشــــــد مانند او حِسِ برتری را القایم نمیکرد
نشــــــد مانند او بوسه هایش ازعشق باشد نه هوس...
نشــــــد
نـــــــــــه
نگو نشــــــد بگو نخواستم...
بگو ترسیـــــــدم
بگو نای امدن نداشتم...
بگو درامدنم بسویت باز بوی رفتنم می امد...
تو پای حرفایت
پای قول هایت سر او نماندــــــــــی
ولی درمانده ای ازنبودش...
تـــــرس داری ازینکه مبادا به کســــــــی دل بِدَهَد...
پشیمانی...
ولی نمیدانی چه باید کرد...
۳۰۹
۲۸ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.