لحظه ای از عشق خواندی جان من بیمار شد

لحظه ای از عشق خواندی، جان من بیمار شد
شور عشقت را گرفتم، نبض من تکرار شد

در نگاهت چون عروسک خواب می دیدم که تو
لب به لبهایم نهادی، عشق من بیدار شد

روح و جانم را ربودی، دین و کیشم را گرفتی
از همه عالم گریزان، مست آن دیدار شد

در نمازم جای "سبحانَ" صدایت می زدم
در سکوت و انزوایم، ذکر تو اجبار شد

تو، خدایم... نه، وجودم را گرفتی از من و
بی تو بودن در وجودم، هر نفس انکار شد


🧚‍♀‌♥️⁩💚💚💚♥️⁩🧚‍♀





عۣۗـۙشۣۗـۙقۣۗ
دیدگاه ها (۰)

آنقدر عشقت به جانم ریشه کردآنقدر مهرت در این دل خانه کردآخرش...

وقتی قهوه میخوری از تلخیش لذت میبری اما وقتی بادوم میخوری اگ...

نفسم .کاش هم اینک توکنارم بودیدست در دست وشبی بازتویارم بودی...

شوقِ دیدارِ تو را دارم ڪه بیدارم هنوز ،ماهِ من! هر شب تو را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط