جزیره کشف نشده 🌴 پارت۴۱ 💚
یوری: میبینی استادم با من هم نظره.
ــ گمشو برو تو اتاقتو خفه شو وگرنه به لیندا میگم بیات سر وقتت.
یوری: بی رحم.
ــ پررو خو رو اعصاب من راه نرو منم بی رحم نشم.
بدون اینکه چیزی بگه رفت به اتاقش. رفتم به کتابخانم..........
+ لازم نیس بیاری. خودم اومدم اینجا بخونیم.
با ترس به عقب برگشتم...........
لیندا: چیه لولو دیدی؟
ــ چطور بی سر صدا اومدی؟
لیندا: با این کفشا مگه میشه بی سر و صدا اومد؟
به کفشاش نگاه کردم. پاشنه بلند بود. اومد نزدیکتر. این چش شد؟ یهو برگشت. خوب شدا قلبم داشت از دهنم بیرون میزد...........
ــ چیشده؟
لیندا: لعنت بهت مگه چی میخوری اینقدر بلندی؟
ــ چیزی شده؟
لیندا: حتی با این کفاش هم بازم ازت قدم کوتاهه.
هوفف مشکلش با قدمه پس. فکر کردم نقشه قتلمو کشیده.............
ــ خب چیز خاصی نمیخورم. قدمم از ورزش کردنه و البته از پدرمم به ارث بردم.
لیندا: آهان.
ــ بله.
لیندا: اینجا صندلی چیزی نداره؟
ــ چرا اینور کتابخونه هست.
لیندا: اوکی من میرم میشینم تو بیار کاتابا رو.
ــ باشه.
رفت. هوففف.. حس میکنم نوکرش شدم. یوری گفتا زن زلیلم. ولش. رفتم سراغ کتابا. خب اینجان. برشون داشتم و رفتم پیش لیندا. داشت اینور و اونر نگاه میکرد..........
لیندا: چقدر اینجا بزرگه و همه جا هم پر کتابه. همشون مال خودتن؟
ــ آره. از بچگی اینجا مال من بود. میدونی چیه من زیاد آدم اجتماعی نیستم. تنها سرگرمیم هم خوندن کتابه.
لیندا: عجب. من وقت کنم با گوشیم بازی میکنم.
ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
ــ گمشو برو تو اتاقتو خفه شو وگرنه به لیندا میگم بیات سر وقتت.
یوری: بی رحم.
ــ پررو خو رو اعصاب من راه نرو منم بی رحم نشم.
بدون اینکه چیزی بگه رفت به اتاقش. رفتم به کتابخانم..........
+ لازم نیس بیاری. خودم اومدم اینجا بخونیم.
با ترس به عقب برگشتم...........
لیندا: چیه لولو دیدی؟
ــ چطور بی سر صدا اومدی؟
لیندا: با این کفشا مگه میشه بی سر و صدا اومد؟
به کفشاش نگاه کردم. پاشنه بلند بود. اومد نزدیکتر. این چش شد؟ یهو برگشت. خوب شدا قلبم داشت از دهنم بیرون میزد...........
ــ چیشده؟
لیندا: لعنت بهت مگه چی میخوری اینقدر بلندی؟
ــ چیزی شده؟
لیندا: حتی با این کفاش هم بازم ازت قدم کوتاهه.
هوفف مشکلش با قدمه پس. فکر کردم نقشه قتلمو کشیده.............
ــ خب چیز خاصی نمیخورم. قدمم از ورزش کردنه و البته از پدرمم به ارث بردم.
لیندا: آهان.
ــ بله.
لیندا: اینجا صندلی چیزی نداره؟
ــ چرا اینور کتابخونه هست.
لیندا: اوکی من میرم میشینم تو بیار کاتابا رو.
ــ باشه.
رفت. هوففف.. حس میکنم نوکرش شدم. یوری گفتا زن زلیلم. ولش. رفتم سراغ کتابا. خب اینجان. برشون داشتم و رفتم پیش لیندا. داشت اینور و اونر نگاه میکرد..........
لیندا: چقدر اینجا بزرگه و همه جا هم پر کتابه. همشون مال خودتن؟
ــ آره. از بچگی اینجا مال من بود. میدونی چیه من زیاد آدم اجتماعی نیستم. تنها سرگرمیم هم خوندن کتابه.
لیندا: عجب. من وقت کنم با گوشیم بازی میکنم.
ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
۱۰.۷k
۰۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.