پارت چهارده
پارت چهارده
ته.وقتی سانی دستشو گذاشت رو سینم یاد ا.ت افتادم اون عذاب وجدان سگی اومد سراغم با بی حوصلگی لباسامو پوشیدمو بدون توجه به سانی از خونه زدم بیرون باید با ا.ت حرف میزدم اون باید منو میبخشید به سمت خونه روندم در خونه ا.ت رو زدم پلی باز نکرد فکنم فهمیده منم... ناامید شدم رفتم به سمت خونه
ا.ت. صدای در اومد خودشه ولی با این کارا هیچی عوض نمیشه
م.ا. یونا به خواهرت زنگ زدی؟
یونا. اره مامان زنک زدم حالش خوبه انگاری که چند وقت دیگه هم هست
م.ا. یعنی چی هوففف این دختر آخر خودشو میکشه
نامجون. ا.ت یچیزیش شده اون ادمی نیست که به همین راحتی کارشوپل کنه نمیدونم چی ولی یه حسی منو به سمت ا.ت میکشوند به سمت خونش روندم رسیدم هرچی در زدم کسی باز نکرد که یاد حرف جین تو مهمونی افتادم
(ته کلید زاپاس ا.ت زیر گلدون سمت چپه)
سریع کلید ور داشتم درو باز کردم صدای هق هق کردن تو کل خونه پیچیده بود فهمیدن اینکه برا کیه زیاد سخت نبود دنبال صدا رفتم که به اتاق رسیدم رفتم تو در حموم باز بود ا.ت هم با لباس زیر دوش نشسته بود گریه میکرد انگار بیهوش بود
نامجون. ا.ت چیکار میکنی تو دختر خودتو میکشی الان زیر اب یخ ادم میشینه مگـ....
حرفم تموم نشده بود که خودشو تو بغلم انداخت شروع کرد به گریه کردن آخه کوچولو تو چی تو اون دلت داری که انقد اذیتت میکنه بعد یه مدت با شنیدن نفسای منظمش فهمیدم به خواب رفته به سختی لباسشو در اوردم وای چه بدن خوشگلی داره اخه کی دلش میاد حتی به این بدن دست بزنه نامجون بسه اینا چیه میکی اخه یه دست لباس پیدا مردم تنش کردم که چشمم به کبودی های بدنش خورد و یه شک بزرگ تو دام پدیدار شد پتو روش کشیدم که شروع کرد به حرف زدن تو خواب فهمیدم تب داره پاشو یش مردم بغل تختش رپ زمین نشستم ....
ته.وقتی سانی دستشو گذاشت رو سینم یاد ا.ت افتادم اون عذاب وجدان سگی اومد سراغم با بی حوصلگی لباسامو پوشیدمو بدون توجه به سانی از خونه زدم بیرون باید با ا.ت حرف میزدم اون باید منو میبخشید به سمت خونه روندم در خونه ا.ت رو زدم پلی باز نکرد فکنم فهمیده منم... ناامید شدم رفتم به سمت خونه
ا.ت. صدای در اومد خودشه ولی با این کارا هیچی عوض نمیشه
م.ا. یونا به خواهرت زنگ زدی؟
یونا. اره مامان زنک زدم حالش خوبه انگاری که چند وقت دیگه هم هست
م.ا. یعنی چی هوففف این دختر آخر خودشو میکشه
نامجون. ا.ت یچیزیش شده اون ادمی نیست که به همین راحتی کارشوپل کنه نمیدونم چی ولی یه حسی منو به سمت ا.ت میکشوند به سمت خونش روندم رسیدم هرچی در زدم کسی باز نکرد که یاد حرف جین تو مهمونی افتادم
(ته کلید زاپاس ا.ت زیر گلدون سمت چپه)
سریع کلید ور داشتم درو باز کردم صدای هق هق کردن تو کل خونه پیچیده بود فهمیدن اینکه برا کیه زیاد سخت نبود دنبال صدا رفتم که به اتاق رسیدم رفتم تو در حموم باز بود ا.ت هم با لباس زیر دوش نشسته بود گریه میکرد انگار بیهوش بود
نامجون. ا.ت چیکار میکنی تو دختر خودتو میکشی الان زیر اب یخ ادم میشینه مگـ....
حرفم تموم نشده بود که خودشو تو بغلم انداخت شروع کرد به گریه کردن آخه کوچولو تو چی تو اون دلت داری که انقد اذیتت میکنه بعد یه مدت با شنیدن نفسای منظمش فهمیدم به خواب رفته به سختی لباسشو در اوردم وای چه بدن خوشگلی داره اخه کی دلش میاد حتی به این بدن دست بزنه نامجون بسه اینا چیه میکی اخه یه دست لباس پیدا مردم تنش کردم که چشمم به کبودی های بدنش خورد و یه شک بزرگ تو دام پدیدار شد پتو روش کشیدم که شروع کرد به حرف زدن تو خواب فهمیدم تب داره پاشو یش مردم بغل تختش رپ زمین نشستم ....
۵.۰k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.