رمان انتقام خونین

رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:25
#ارسلان
دیانا برم غذا بیارم؟
دیانا:می خوای خودم بیام؟
ارسلان:نه نمی خواد خودم میرم
دیانا:باش
ارسلان:فعلا

#دیانا
همینطوری منتظر ارسلان بودم که یهو یه پسره اومد
پسره:جوووون خوشگلهههه چه لباس بازی پوشیدی ناناصم میای یه خورده حال کنیم؟
دیانا:برو من رل دارم
پسره:نههه تو مال منیییی
دیانا:برو کنار عوضیییی
پسره:کمرشو گرفتم و نزدیک خودم کردم تا ببوسمش...

#ارسلان
غذا رو که گرفتم رفتم طرف دیانا و دیدم یه پسره به دیانا نزدیک میشه و داد زدم:
مرتیکه کو*ی خجالت نمی‌کشی به ناموس مردم دست میزنی؟
پسره:شما چیکارشی؟
ارسلان:همه کارش
پسره:این دختره ماله منه
ارسلان:یه مشت زدم توی شکمش:تو گوه می خوری ایشون فقط ماله منه
پسره:باش غلط کردم بذار من برم
ارسلان:گمشو برو
(و رفتیم غذا بخوریم)
دیانا:عشقم
ارسلان:مرض(نویسنده:آخه چطوری دلش میاد اینطوری بگه بهش)
دیانا:بابا خودش اومد
ارسلان:من بهت گفتم این لباس رو نپوش
دیانا:ارسلان عروسی بهترین دوستمه مثلا مگه منم خوشم میاد پسرا بهم نزدیک بشه
ارسلان تروخدا یه کوچولو درکم کن
ارسلان:اوم
دیانا:جدی بخشیدی؟؟؟
ارسلان:اوم
دیانا:مرسیییی

#رضا
پانیذ؟
پانیذ:جانم؟
رضا:ببخشید سرت داد زدم فهمیدم کار تو نیست معذرت می خوام
پانیذ:وااای عاشقتم مرسی که بخشیدی

(بعد از شام موقع رفتن)

#دیانا
رفتیم به متینیکا تبریک بگیم
ارسلان:مبارک باشه،خیلی خوشحالم که دوتا از بهترین دوستام رو توی قاب عروس و داماد می بینم مبارکتون باشه
دیانا:آرزو می کنم زندگی خوبی داشته باشید و کنار هم روز های خوبی رو رقم بزنید
نیکا:ممنونم ازتون انشالله قسمت خودتون
متین:ممنون که اومدین
ارسلان:خداحافظ
دیانا:خداحافظ

و ارسلان من رو رسوند خونه و ازش خداحافظی کردم

اینم پارت جدید حمایت کنید
دیدگاه ها (۳)

:)

#به_امید_آزادی 🖤

ادیتم از دیانام اصکی:گزارش

https://wisgoon.com/r.u.s.h.aفالو شه

رمان لجبازی پارت: 28

رمان بغلی من پارت ۶۹دیانا: پلک هام و باز کردم ای وای چرا خوا...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط