طنابدار رو انداخت دور گردنش
طنابـــــ∝∝〇دار رو انداختڹ دور گردنش ↻
↯داشــــت میخندید↯
بهش گفتڹ : چرا دارے میخندے؟
گـــــفٺ : از اینجا چشمم به مادرم افـــــتاد , داره گریہ میکنہ
یاد بچگے هام افتادم...
یـــاد حرف مادرم که همیشہ بهم میگفت:
هر وقت تو میخندے ، غم و غصہ هامو فراموش میکنم
الانم دارم میخندم ٺـا مادرم بخنده , ولی اون هنوز داره گریہ میکنہ
گنـــــاه گریہ های مادرم رو چگونہ قصاص کنم
#مادر#غم#سلامتی
↯داشــــت میخندید↯
بهش گفتڹ : چرا دارے میخندے؟
گـــــفٺ : از اینجا چشمم به مادرم افـــــتاد , داره گریہ میکنہ
یاد بچگے هام افتادم...
یـــاد حرف مادرم که همیشہ بهم میگفت:
هر وقت تو میخندے ، غم و غصہ هامو فراموش میکنم
الانم دارم میخندم ٺـا مادرم بخنده , ولی اون هنوز داره گریہ میکنہ
گنـــــاه گریہ های مادرم رو چگونہ قصاص کنم
#مادر#غم#سلامتی
- ۶۱۹
- ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط