شبی آزرده ازخانه
شبی آزرده ازخانه
نهادم پابه میخانه
به دستم جام شاهانه
وباساقی ڪه دربندهمان خانه
دَرِ میخانه را بستم
نبیند هیچ ڪسی مستم
گرفتم تیغ در دستم
گمان ڪردم رها هستم
و ازدست خدا رستم
درآن حالت ندا آمد
ڪه ای تو بنده ی مستم
رها ڪن جام وساقی را ڪه اینجا من خداهستم
نهادم پابه میخانه
به دستم جام شاهانه
وباساقی ڪه دربندهمان خانه
دَرِ میخانه را بستم
نبیند هیچ ڪسی مستم
گرفتم تیغ در دستم
گمان ڪردم رها هستم
و ازدست خدا رستم
درآن حالت ندا آمد
ڪه ای تو بنده ی مستم
رها ڪن جام وساقی را ڪه اینجا من خداهستم
۱.۳k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.