🌷 شهید محمد ابراهیم همت🌷
🌷 شهید محمد ابراهیم همت🌷
💠 گریه...💠
چشم از آسمان نمیگرفت. یک ریز اشک میریخت. طاقتم طاق شد.
- چی شده حاجی؟
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهمیدم، ولی بعد چرا. آسمان داشت بچهها را همراهی میکرد. وقتی میرسیدند به دشت، ماه میرفت پشت ابرها. وقتی میخواستند از رودخانه رد شوند و نور میخواستند، بیرون میآمد.
پشت بیسیم گفت «متوجه ماه هم باشین.»
پنج دقیقهی بعد،صدای گریهی فرماندهها از پشت بیسیم میآمد.
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#خاکی_ها
💠 ڪانال خـاڪـےها 💠
telegram.me/joinchat/AtQMXTwpQdo8yChf_PrD7g
#شهدا
💠 گریه...💠
چشم از آسمان نمیگرفت. یک ریز اشک میریخت. طاقتم طاق شد.
- چی شده حاجی؟
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهمیدم، ولی بعد چرا. آسمان داشت بچهها را همراهی میکرد. وقتی میرسیدند به دشت، ماه میرفت پشت ابرها. وقتی میخواستند از رودخانه رد شوند و نور میخواستند، بیرون میآمد.
پشت بیسیم گفت «متوجه ماه هم باشین.»
پنج دقیقهی بعد،صدای گریهی فرماندهها از پشت بیسیم میآمد.
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#خاکی_ها
💠 ڪانال خـاڪـےها 💠
telegram.me/joinchat/AtQMXTwpQdo8yChf_PrD7g
#شهدا
۸۳۰
۲۴ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.