بهار گمشده در صفحه های تقویمم

بهار گمشده در صفحه های تقویمم

و جای خالی تو ابتدای تقویمم

و قارقار کلاغی که خانه گم کرده

شنیده می شود از لا به لای تقویمم

و روز پنجم هر هفته حس مرموزی

عبور می کند از کوچه های تقویمم

و انتظار غریبی غروب هر جمعه

دویده در پی او پا به پای تقویمم

رسیده است به پایان به یک شروع جدید
دوباره یخ زده ام انتهای تقویمم
دیدگاه ها (۱)

تنهاییدر میان تن هاحکایت غریبی ستاینکه هر چه بگردیحتی خودت ر...

هَمچُو عَکسِ آب ،تَشویشاَز بَنایِ مانَرَفتمُرتَعِش بودَه ست ...

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاستآه! بی تاب شدن عادت کم حوص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط