《 تقاص عشق 》
پارت ۴۷
جیمین دست دینا رو گرفته بود وارده کلاس شدن ات با دیدن جیمین خوشحال رفت سمت اش و با لبخند و برق چشم هایش به جیمین خیره شده بود انگار نور ماه را در چشم های جیمین میدید انقدری که نمیتوانست نگاه اش را از نگاهش بگیره عشقی در چشم هایش بود که همه متوجه اون میشدن
ات : جیمین خوبی
جیمین: تا وقتی تو خوب باشی اره
دینا که در وسط آنها ایستاده بود با کیوتی گفت
دینا : منو این وسط فلاموش کلدین
ات جلوی دینا خم شد و لپ اش را بوس کرد
ات : مگه میشه تو رو فراموش کنیم حالا بدو برو رویه صندلیت بشین
دینا : باسه
دینا با بدو رفت سمته صندلیش جیمین به ات اشاره کرده جیمین از کلاس خارج شد ات هم یه دنبالش اش رفت همینکه درو بست یهو جیمین گونه اش را بوسید
ات سریع دور و بر را نگاه کرد
ات : هی اگه کسی میدید چی
جیمین : به کسی چه که من دوست دختر رو میبوسم
لبخند زیری لبی زد و گفت
ات : برو لطفا زود
جیمین خنده ای کرد و از آنجا رفت ات هم با خنده به کلاس اش رفت
جیمین در حال رانندگی با سوهیوک تماس گرفت بهد از چند بوق جواب داد
سوهیوک : بله
جیمین : بیا شرکت
سوهیوک : برو بابا من خودم تو شرکته خودم کار دارم
جیمین : باشه بابا همونجا باش من میام
سوهیوک : باشه منتظرم
گوشی را قطع کرد و به رانندگیش ادامه داد با سرعت به
سمته شرکت رفت
ات رویه صندلی اش نشست و با لبخند روبه به بچه ها کرد
ات : کوچولو ها یه سوپرایزی براتون دارم
همه بچه ها شروع به حرف زدن و دست زدن کردن
ات : کولوچه ها ... اوففف ببیند منو هم دیونه کردین کوچولو ها
دینا : بله خانم معلم
ات : آفرین ببینید همینجوری آروم باشید
؛؛؛؛ : بگیدددددد
... : خانم معلم بگید
ات : قراره فردا بریم اردو اما باید والدین تون هم باهاتون باشه امروز میرید به خانواده تون میگید
دینا از صندلی اش بلند شد و روبه بچه ها کرد و با صدای بلند گفت
دینا : یهوووووو میریم الدو دست بزنید
همه بچه ها شروع به دست زدن کردن و میخندیدن
ات : آروم باشید ....
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.