پارت ۱۷
پارت ۱۷
بعد از کلی بازی کردن رفتین به سمت جای خوابتون کوکی تورو بغل کرد وموهامو بوسید
جونگکوک:نمیترسی با یه خون اشام ازدواج کنی
هانا :عشق که به اینجور چیزا نیست مهم اینه که ما عاشق همیم
جونگکوک:هر طوری حساب میکنم تو ارامش انگیز ترین کس برای من تو دنیایی
سرمو بلند کردمو و لباشو بوسیدم اروم با نوازشاش به خواب رفتم
.
.
.
.
.
امروز تصمیم گرفته بودیم بریم جنگل اون جزیره وسایلمون رو اماده کردیم و لباس هامون رو عوض کردیم رفتیم توی جنگل داشتیم توی جنگل راه میرفتیم که با تیری که به درخت خورد به عقب برگشتیم با دیدن دختری روی درخت که داره تیر دیگه ای رو اماده میکنه به سمت من تهیونگ دوید طرفم و تیر رو گرفت و نذاشت به من بخوره دختره از درخت پریدو اومد پایین
یوکی:شما دیگه کی هستین به چه جرأتی اومدین اینجا
جونگکوک من رو گرفت تو اغوشش
تهیونگ:رفت نزدیکش و گفت:اروم باش ما فقط اومدیم اینجا گردش
یوکی:باشه
تهیونگ:ما از سرزمین خون اشام ها اومدیم
یوکی:واقعا راست میگین منم یه خون اشامم
یه دفعه کش موهای یوکی باز شد و موهاش تو باد حرکت کرد تهیونگ تو زیبایی یوکی غرق شده بود
هانا:فکر کنم تهیونگ عاشقش شده
جونگکوک:اره نمیبینی رفته تو دختره
تهیونگ اروم رفت طرف دختر و بهش گفت که با هم برن به سرزمین گرگینه ها
یوکی:ممنون که به سرزمین گرگینه ها راهم دادین
رفتم طرف یوکی و بهش گفتم:سلام من هانام از دیدنت خوشبختم اسم شما چیه
یوکی:تو چرا بوی انسان میدی نکنه یه انسان عوضی هستی
خواستم حرف بزنم که یه تیر زد به قلبم جونگکوک زود دوید طرفم ومن رو تو اغوشش گرفت
جونگکوک:دختره عوضی چیکار کردی،هانا چشماتو باز کن حالت خوبه نمیر من رو تنها نذار ما قراره دوروز دیگه عروسی کنیم باشه پس چشماتو باز کن
اروم چشمامو باز کردم
هانا:جونگکوک خیلی دوست داشتم اگه مردم به من فکر نکن و زندگیتو بکن
جین اومد طرفمون و گفت:جونگکوک یه راه هست اونم اینه که ببریم پیش فرشته سفیدی تا اون از خونش به هانا بده جونگکوک من رو کول کرد و رفت سمت ماشین و بقیه همپشت سرش اومدن سوار ماشین شدیم و رفتیم به سرزمین پریان.....
به نظرتون هانا بمیره یا زنده بمونه؟
بعد از کلی بازی کردن رفتین به سمت جای خوابتون کوکی تورو بغل کرد وموهامو بوسید
جونگکوک:نمیترسی با یه خون اشام ازدواج کنی
هانا :عشق که به اینجور چیزا نیست مهم اینه که ما عاشق همیم
جونگکوک:هر طوری حساب میکنم تو ارامش انگیز ترین کس برای من تو دنیایی
سرمو بلند کردمو و لباشو بوسیدم اروم با نوازشاش به خواب رفتم
.
.
.
.
.
امروز تصمیم گرفته بودیم بریم جنگل اون جزیره وسایلمون رو اماده کردیم و لباس هامون رو عوض کردیم رفتیم توی جنگل داشتیم توی جنگل راه میرفتیم که با تیری که به درخت خورد به عقب برگشتیم با دیدن دختری روی درخت که داره تیر دیگه ای رو اماده میکنه به سمت من تهیونگ دوید طرفم و تیر رو گرفت و نذاشت به من بخوره دختره از درخت پریدو اومد پایین
یوکی:شما دیگه کی هستین به چه جرأتی اومدین اینجا
جونگکوک من رو گرفت تو اغوشش
تهیونگ:رفت نزدیکش و گفت:اروم باش ما فقط اومدیم اینجا گردش
یوکی:باشه
تهیونگ:ما از سرزمین خون اشام ها اومدیم
یوکی:واقعا راست میگین منم یه خون اشامم
یه دفعه کش موهای یوکی باز شد و موهاش تو باد حرکت کرد تهیونگ تو زیبایی یوکی غرق شده بود
هانا:فکر کنم تهیونگ عاشقش شده
جونگکوک:اره نمیبینی رفته تو دختره
تهیونگ اروم رفت طرف دختر و بهش گفت که با هم برن به سرزمین گرگینه ها
یوکی:ممنون که به سرزمین گرگینه ها راهم دادین
رفتم طرف یوکی و بهش گفتم:سلام من هانام از دیدنت خوشبختم اسم شما چیه
یوکی:تو چرا بوی انسان میدی نکنه یه انسان عوضی هستی
خواستم حرف بزنم که یه تیر زد به قلبم جونگکوک زود دوید طرفم ومن رو تو اغوشش گرفت
جونگکوک:دختره عوضی چیکار کردی،هانا چشماتو باز کن حالت خوبه نمیر من رو تنها نذار ما قراره دوروز دیگه عروسی کنیم باشه پس چشماتو باز کن
اروم چشمامو باز کردم
هانا:جونگکوک خیلی دوست داشتم اگه مردم به من فکر نکن و زندگیتو بکن
جین اومد طرفمون و گفت:جونگکوک یه راه هست اونم اینه که ببریم پیش فرشته سفیدی تا اون از خونش به هانا بده جونگکوک من رو کول کرد و رفت سمت ماشین و بقیه همپشت سرش اومدن سوار ماشین شدیم و رفتیم به سرزمین پریان.....
به نظرتون هانا بمیره یا زنده بمونه؟
۱۷.۷k
۱۲ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.