ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد به همراه بچه ها زیارت عاشور
ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد به همراه بچه ها زیارت عاشورا خواندیم .بعد از آن درحالی که با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می کردم گفتم :ابرام جون این جاده مرزی رو ببین ، عراقی ها راحت تردد می کنند ، بعد با حسرت گفتم :یعنی میشه یه روزی مردم ما راحت از این جاده ها عبور کنندوبه شهرهای خودشون برن!!!😔
ابراهیم انگار حواسش به حرف های من نبود . با نگاهش دوردست ها را می دید . لبخندی زدو گفت :چی میگی! روزی میاد که از همین جاده ، مردم دسته دسته به کربلا سفر می کنند!!!😳
درمسیربازگشت ازبچه ها پرسیدم : اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید؟؟؟یکی از بچه ها گفت :مرز خسروی .
بیست سال بعد به سمت کربلا می رفتیم . نگاهم به همان ارتفاع افتاد ، همان که ابراهیم برفراز آن زیارت عاشورا خوانده بود . گوئی ابراهیم را می دیدم که ما را بدرقه می کرد. آن ارتفاع درست رو به روی منطقه خسروی قرار داشت . آن روز اتوبوس ها به سمت مرز در حرکت بودند . از همان جاده دسته دسته مردم ما به زیارت کربلا می رفتند.😔
#شهید_ابراهیم_هادی
#بخشی_ازکتاب_سلام_بر_ابرهیم
کتاب فوق العاده ای حتما بخونید، من که خیلی ازش درس گرفتم
ابراهیم انگار حواسش به حرف های من نبود . با نگاهش دوردست ها را می دید . لبخندی زدو گفت :چی میگی! روزی میاد که از همین جاده ، مردم دسته دسته به کربلا سفر می کنند!!!😳
درمسیربازگشت ازبچه ها پرسیدم : اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید؟؟؟یکی از بچه ها گفت :مرز خسروی .
بیست سال بعد به سمت کربلا می رفتیم . نگاهم به همان ارتفاع افتاد ، همان که ابراهیم برفراز آن زیارت عاشورا خوانده بود . گوئی ابراهیم را می دیدم که ما را بدرقه می کرد. آن ارتفاع درست رو به روی منطقه خسروی قرار داشت . آن روز اتوبوس ها به سمت مرز در حرکت بودند . از همان جاده دسته دسته مردم ما به زیارت کربلا می رفتند.😔
#شهید_ابراهیم_هادی
#بخشی_ازکتاب_سلام_بر_ابرهیم
کتاب فوق العاده ای حتما بخونید، من که خیلی ازش درس گرفتم
۳.۲k
۲۶ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.