هرجا دلی گرفت

هرجا دلی گرفت

اشکی ریخت
.
بغضی ، گلوی احساس را فشرد

شعر در من متولد می شود..



دیگر نه شعر می گویم

نه تو را

بخاطر دلتنگی های گاه و بی گاه

صدا می کنم.



تو فقط هرجا

بغضی راه نفس را بست

مرا بخاطر بیاور ...



مسافری که به دوش می کشد

تمام خاطرات راههای نرفته را...


مسافری که در '' وهم رسیدن ''

رویای تو را در آغوش می گیرد

تا بوسه بارانت کند.

مسافری که خودش را

در انتهای سفر جا گذاشت.!!!
دیدگاه ها (۱)

در انتهای کوچه ای،کاشانه دارد یار من؟روی نگاهش یک بغل،پروانه...

آهسته زمان رفته و برگشت نداردخوب و بدمان رفته و برگشت ...

دلتنگتم بابایی خیلی دلتنگ کاش همه قدرپدرو مادراشون این گوهره...

من و تو دو تا پرندهمن و تو دو تا پرنده .. تو قفس زندونی بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط