او یکزن بیستوپنجم چیستایثربی
#او_یکزن#بیستوپنجم#چیستایثربی
طناز با لباس نازکش؛ وسط برف گریه میکرد و میگفت:منو اذیت نکن! گفتم:فقط راستشو بگو؛ ولت میکنم.گفت: بابا چندبار بگم؟علیرضا با اون مرد حرفش شد؛ آخه مرده اسلحه داشت ؛ علی هم عصبی شد و یه ضربه کوچیک؛ با ماشین بش زد .بعدش ترسید.تن نیمه جونشو انداخت تو جنگل! چی؟دلاور و جنگل؟ جنگل و برف و مردی زخمی؟! جنگل و هزار راز پنهان که نمیدانستم؟..گفتم: بش بگو بیاد بریم پیداش کنیم! طناز خنده ای عصبی کردوگفت:علیرضابیاد؟ عمرا ! اون هیچی رو به گردن نمیگیره! به دختر گفتم:پس برگرد خونه؛ بشون بگو من رفتم دنبال سهراب!با پلیس برمیگردم! دختر به سمت خانه دوید؛ انگار برای یک لحظه از پشت پنجره؛ نیکان را دیدم که با نگاه خیره به من مینگرد.نقشه ام این بود که به سمت جنگل بروم ، فقط منتظر یک واکنش بودم.از سمت هر کس؛ دنبال نشانه ای بودم.
آنها هر سه چیزی را میدانستند که من نمیدانستم؛ و این واکنش از سمت نیکان بود. با دست شکسته زیر برف بیرون آمد وگفت: فکر میکنی با کی طرفی؟با یه جمع مافیا؟ گفتم: سهرابو چیکار کردین؟ انداختینش تو جنگل؟چطورآخه؟... گفت:اولا دختره ترسیده تو پی ماجرا رو بگیری؛ اینا رو الکی گفته!بعدم اول سهراب حمله کرد ؛ علیرضا فقط خواست از خودش دفاع کنه!گفتم: خب؛ حالا من تنها برم تو آلونک؟ بعدم به پلیس گزارش زد و خورد و مفقودی رو بدم؟ تو طرف کی هستی مرد؟ تو منو کشوندی این خراب شده ! نیکان گفت: قلبت داره مثل قلب گنجشک میزنه.برو بالا استراحت کن!بت همه چیزو میگم ؛دلم نمیامد.اما در این برف و کولاک ؛ چاره ی دیگری نداشتم ؛نیکان گفت:سهراب جاش امنه.لامپ اتاق بالا، نورکم سویی داشت.میتوانستم راه پله را ببینم؛ و تخت و موجودی را که روی زمین افتاده بود! و نزدیک بود من پایم را روی او بگذارم!خواستم جیغ بزنم!فکر کردم جسد است!نیکان از پشت سرم گفت:ساکت! این رفیقته،سهراب! گفتم:مرده؟گفت:این بمیره؟! نزدیک بود دوست من و با دوست دخترش بکشه! فکر میکرد برای شکار غیر قانونی اومدن. اسلحه ی بی مجوز داشتن؛ گفتم :پس اون اسلحه؟گفت: مال علیرضاست؛ نه سهراب.آخه اسلحه سهراب این شکلیه؟ تاثیر قرصه یا واقعا تشخیص نمیدی؟ گفتم: دختره گفت با ماشین زده بش!نیکان گفت:دعواشون میشه.خیلی شدید! همو میزنن.این سهراب تو؛یه کم خله!سر دوست بدبخت منو میکوبه به پنجره؛ اونم عصبی میشه ؛ پاشو میزاره رو گاز و می زنه به سهراب؛ تو یه لحظه ی حماقت و مستی! تو نبودی؛ علیرضا رفت دنبال دکتر درمونگاه ده.پیشونیشو بخیه زدن،اما فردا آزمایش لازم داره!سرش ضربه دیده.تقصیر تویه! اگه درنرفته بودی؛ هیچ اتفاق بدی نمیافتاد! دختر لجباز!
طناز با لباس نازکش؛ وسط برف گریه میکرد و میگفت:منو اذیت نکن! گفتم:فقط راستشو بگو؛ ولت میکنم.گفت: بابا چندبار بگم؟علیرضا با اون مرد حرفش شد؛ آخه مرده اسلحه داشت ؛ علی هم عصبی شد و یه ضربه کوچیک؛ با ماشین بش زد .بعدش ترسید.تن نیمه جونشو انداخت تو جنگل! چی؟دلاور و جنگل؟ جنگل و برف و مردی زخمی؟! جنگل و هزار راز پنهان که نمیدانستم؟..گفتم: بش بگو بیاد بریم پیداش کنیم! طناز خنده ای عصبی کردوگفت:علیرضابیاد؟ عمرا ! اون هیچی رو به گردن نمیگیره! به دختر گفتم:پس برگرد خونه؛ بشون بگو من رفتم دنبال سهراب!با پلیس برمیگردم! دختر به سمت خانه دوید؛ انگار برای یک لحظه از پشت پنجره؛ نیکان را دیدم که با نگاه خیره به من مینگرد.نقشه ام این بود که به سمت جنگل بروم ، فقط منتظر یک واکنش بودم.از سمت هر کس؛ دنبال نشانه ای بودم.
آنها هر سه چیزی را میدانستند که من نمیدانستم؛ و این واکنش از سمت نیکان بود. با دست شکسته زیر برف بیرون آمد وگفت: فکر میکنی با کی طرفی؟با یه جمع مافیا؟ گفتم: سهرابو چیکار کردین؟ انداختینش تو جنگل؟چطورآخه؟... گفت:اولا دختره ترسیده تو پی ماجرا رو بگیری؛ اینا رو الکی گفته!بعدم اول سهراب حمله کرد ؛ علیرضا فقط خواست از خودش دفاع کنه!گفتم: خب؛ حالا من تنها برم تو آلونک؟ بعدم به پلیس گزارش زد و خورد و مفقودی رو بدم؟ تو طرف کی هستی مرد؟ تو منو کشوندی این خراب شده ! نیکان گفت: قلبت داره مثل قلب گنجشک میزنه.برو بالا استراحت کن!بت همه چیزو میگم ؛دلم نمیامد.اما در این برف و کولاک ؛ چاره ی دیگری نداشتم ؛نیکان گفت:سهراب جاش امنه.لامپ اتاق بالا، نورکم سویی داشت.میتوانستم راه پله را ببینم؛ و تخت و موجودی را که روی زمین افتاده بود! و نزدیک بود من پایم را روی او بگذارم!خواستم جیغ بزنم!فکر کردم جسد است!نیکان از پشت سرم گفت:ساکت! این رفیقته،سهراب! گفتم:مرده؟گفت:این بمیره؟! نزدیک بود دوست من و با دوست دخترش بکشه! فکر میکرد برای شکار غیر قانونی اومدن. اسلحه ی بی مجوز داشتن؛ گفتم :پس اون اسلحه؟گفت: مال علیرضاست؛ نه سهراب.آخه اسلحه سهراب این شکلیه؟ تاثیر قرصه یا واقعا تشخیص نمیدی؟ گفتم: دختره گفت با ماشین زده بش!نیکان گفت:دعواشون میشه.خیلی شدید! همو میزنن.این سهراب تو؛یه کم خله!سر دوست بدبخت منو میکوبه به پنجره؛ اونم عصبی میشه ؛ پاشو میزاره رو گاز و می زنه به سهراب؛ تو یه لحظه ی حماقت و مستی! تو نبودی؛ علیرضا رفت دنبال دکتر درمونگاه ده.پیشونیشو بخیه زدن،اما فردا آزمایش لازم داره!سرش ضربه دیده.تقصیر تویه! اگه درنرفته بودی؛ هیچ اتفاق بدی نمیافتاد! دختر لجباز!
۳.۸k
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.