روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است.گنجشک از او
روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است.گنجشک از او پرسید برای چه گریه میکنی؟
گفت میخواهم آن سمت رودخانه بروم ولی نمی توانم…
گنجشک او را روی دوش خود گذاشت و پرید…
وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش می سوزد..
به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی؟
گفت خودم هم ناراحتم ولی چکار کنم ذاتم اینه…!!
و این حکایت بعضی از ما آدمهاست……
از دست رفیقان عقرب صفت…
هم نشینی با مارم آرزوست…
گفت میخواهم آن سمت رودخانه بروم ولی نمی توانم…
گنجشک او را روی دوش خود گذاشت و پرید…
وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش می سوزد..
به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی؟
گفت خودم هم ناراحتم ولی چکار کنم ذاتم اینه…!!
و این حکایت بعضی از ما آدمهاست……
از دست رفیقان عقرب صفت…
هم نشینی با مارم آرزوست…
۱.۱k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.