جان به لب آمد و بوسید لب جانان را

جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را

سَر سودا زده بسپار به خاکِ درِ دوست
که از این خاک توان یافت سَر و سامان را

ابر دریای غمش سیل بلا می بارد
یا رب از کشتی ما دور کن این توفان را

گر سیه چشم تو یک شهر کُشد در مستی
لعل جانبخش تو از بوسه دهد تاوان را
دیدگاه ها (۱)

نباید چیزی را دوست بداری !همین بهانه های کوچک برای زنده ماند...

اغووووشتگرم ترین سجده گاهیستکه تمام ارزوهایم رایک جا به چشما...

بی "تو" یک لحظه رمقدر دل و در جانم نیست ...بیقرارم نکنیطاقت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط