عاشقانه
عشق اگر در دل نباشد ذات شادان را چه سود
هر اسیدی در مـیــــــــان خُمره گردان نی شود
حال این مستانه بی مستی دستان را چه سود
غم مــیــــــــــــان سینه ام خُمخانه ویران میکند
مستی میخانه بـــا هوشیار و مستان را چه سود
شب اگر صـــــد بــوســــه میگیرد ز لبهای عقیق
گر فدا در کار آزادی نباشد نــام انسان را چه سود
عشق تــــــو تا عمق جانم شمع و آن پروانه است
عاشق روح غزل اخگر نباشد حال نالان را چه سـود
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.