"ازدواج اجباری" P18
P18
ا/ت ویو :
.
.
.
ا/ت : کمککککک نیا جلوووو..... ( گریه )
چانگ هه : اروم باش کسی صداتو نمیشنوه... ( کم کم داشت لمسش میکرد)
.
.
کوک : عوضی بهش دست نمیزنی.... ( اصلحه رو در اورد یه گلوله حرومش کرد )
ا/ت : ( همچنان داشت گریه میکرد )
.
.
.
کوک با اصلحه زد تو سر چانگ هه و مرد افتاد روی ا/ت.... ا/ت هم با پا حلش داد به عقب و خودشو با دستاش جمع کرد...
.
.
ا/ت : .... ن... ه... باهام کار.. ی نکن...
کوک : حیس... اروم اروم چیزی نیست ( اومد ا/ت رو گرفت و براید بغلش کرد و از اون اتاق برد بیرون....)
.
.
تهیونگ : حالش خوبه..؟..؟
کوک : اصلا... درو ماشین باز کن زود باش..
.
.
هنوزم داشتی گریه میکردی و هعی میگفتی بهم دست نزن... نزدیکم نشو... از ترس اینکه بهت دست بزنه همش جیغ میزدی...
.
.
کوک : ارومم هعی... اروم باش ا/ت من پیشتم... ( سریعا به تهیونگ گفت برن بیمارستان...)
.
.
.
بعد از 5 دقیقه رسیدین بیمارستان و سریع یه ارامش بخش زدن...
.
.
.
دکتر اومد پیش جونگ کوک تا بپرسه جریان از چه قراره.... جونگ کوک گفته چیز خاصی نیست....
.
.
دکتر : چطور چیز خاصی نیست خانم ا/ت دچار مشکلات عصبی شده و این خیلی مهمه....
کوک : چی..؟.؟
دکتر : بله شاید این روند باعث شه تو رفتارش تاثیر بزاره...
کوک : یعنی چی..؟
دکتر : یعنی اینکه خانم ا/ت قبلا همیچین اتفاقی براش پیش اومده چون همش داره میگه بهم دست نزنید.... و این چیزا ماهم تصمیم گرفتیم ازش یه تستی بگیریم... و ببینیم کسی بهش ازار جن*سی... رسونده یا نه....
کوک : بعدش شما با اجازه کی اینو گرفتین....؟
کوک : معذرت میخوام اقای کوک ولی باید انجام میشد و بعد از اینکه جواب ازمایش ها اومد... نگاه کردیم ولی جوابش... متاسفم در معرض تجا*وز قرار گرفته...
کوک : چط... ور ممکنه..؟؟هاعععع...؟؟؟ چطور...؟؟؟ ( اینجا اعصاب کوک خراب شد کل بیمارستان رو، رو سرش خراب کرد.... دکتر رو اخراج کرد... و چیزایی که دور اطرافش بود رو زد و داغون کرد) *
.
.
جیمین : اروممم هعی داداش اروممم
کوک : چطوری ارومممم باشمممم..؟؟؟؟؟؟؟؟
جیمین : میدونم ولی باید اروم باشییی و ببینم اون مردک به ا/ت دست نزده چجوری..؟
کوک : نمیدونمممم منم همینو میگمممم چجوری..؟
.
.
.
.
.
.
ویو به چند سال قبل تر که مادر ا/ت زنده بود و تولد ا/ت بود همگی باهم جشن گرفته بودن و خانواده ها دور هم جمع شده بودن :
.
.
.
.
ظاهرا تولد تموم شده بود و داشتم میرفتم تو اتاقم و عموم هم اینجا بود زیاد ازش خوشم نمیومد همش داشت بهم زل میزد... یجورایی همش دنبال من بود... و این باعث میشد ازش دوری کنم و بترسم...
( اسم عموش هم نین فینگ بود ظاهرا 35 سالش بود و ا/ت هم امروز داشت 18 ساله میشد)
.
.
.
.
رفتم تو اتاقم... داشتم لباسامو عوض میکردم که یه صدایی شنیدم... احساس کردم یکی وارد اتاقم شد ولی دقت نکردم... و لباسامو عوض کردم.... برگشتم دیدم.... نین فینگ... نشسته رو تخت و کل مدت رو داشت به من نگاه میکرد و کل بدنم رو داشت دید میزد....
.
.
.
ا/ت : ع.... مو....؟ تو از کی اینجا بودی...؟
نین فینگ : ا/ت فکر نمیکردم انقد بدن خوبی داشته باشی نظرت چیه یکم خوش بگذرونیم..؟
ا/ت : چی میگی.... گمشو بیرون....
نین فینگ : با عموت درست حرف بزن.... ( اومد جلو ا/ت و یه سیلی بهش زد و شروع کرد به در اوردن لباساش)....
ا/ت : چیکار میکنیییییی ولم کنننن ( داد میزد)
نین فینگ : ( دستشو رو دهن ا/ت گذاشته بود و همش میگفت ساکت باش)
.
.
.
.
ویو به الان :
.
.
.
ا/ت : نههههه ( جیغغغغ)
.
.
.
جیمین : چیشده..؟
کوک : نمیدونم.... ( همگی باهم رفتن اتاق ا/ت)
.
.
ا/ت : نهههه بهم دست نزننن نهههه نمیخواممم
کوک : ا/ت اروم باششش من اینجاممم اروممم
ا/ت : برو کنارررر نههه ( گریه میکرد و التماس میکرد)
کوک : اروم باشش....
.
.
.
دکترا اومدن و دوباره بهش داروی بیهوشی زدن*
.
.
.
.
پایان پارت 18
پارت بعدی رو هم میزارم حمایت فراموش نشه👸🏻🤍✨
ا/ت ویو :
.
.
.
ا/ت : کمککککک نیا جلوووو..... ( گریه )
چانگ هه : اروم باش کسی صداتو نمیشنوه... ( کم کم داشت لمسش میکرد)
.
.
کوک : عوضی بهش دست نمیزنی.... ( اصلحه رو در اورد یه گلوله حرومش کرد )
ا/ت : ( همچنان داشت گریه میکرد )
.
.
.
کوک با اصلحه زد تو سر چانگ هه و مرد افتاد روی ا/ت.... ا/ت هم با پا حلش داد به عقب و خودشو با دستاش جمع کرد...
.
.
ا/ت : .... ن... ه... باهام کار.. ی نکن...
کوک : حیس... اروم اروم چیزی نیست ( اومد ا/ت رو گرفت و براید بغلش کرد و از اون اتاق برد بیرون....)
.
.
تهیونگ : حالش خوبه..؟..؟
کوک : اصلا... درو ماشین باز کن زود باش..
.
.
هنوزم داشتی گریه میکردی و هعی میگفتی بهم دست نزن... نزدیکم نشو... از ترس اینکه بهت دست بزنه همش جیغ میزدی...
.
.
کوک : ارومم هعی... اروم باش ا/ت من پیشتم... ( سریعا به تهیونگ گفت برن بیمارستان...)
.
.
.
بعد از 5 دقیقه رسیدین بیمارستان و سریع یه ارامش بخش زدن...
.
.
.
دکتر اومد پیش جونگ کوک تا بپرسه جریان از چه قراره.... جونگ کوک گفته چیز خاصی نیست....
.
.
دکتر : چطور چیز خاصی نیست خانم ا/ت دچار مشکلات عصبی شده و این خیلی مهمه....
کوک : چی..؟.؟
دکتر : بله شاید این روند باعث شه تو رفتارش تاثیر بزاره...
کوک : یعنی چی..؟
دکتر : یعنی اینکه خانم ا/ت قبلا همیچین اتفاقی براش پیش اومده چون همش داره میگه بهم دست نزنید.... و این چیزا ماهم تصمیم گرفتیم ازش یه تستی بگیریم... و ببینیم کسی بهش ازار جن*سی... رسونده یا نه....
کوک : بعدش شما با اجازه کی اینو گرفتین....؟
کوک : معذرت میخوام اقای کوک ولی باید انجام میشد و بعد از اینکه جواب ازمایش ها اومد... نگاه کردیم ولی جوابش... متاسفم در معرض تجا*وز قرار گرفته...
کوک : چط... ور ممکنه..؟؟هاعععع...؟؟؟ چطور...؟؟؟ ( اینجا اعصاب کوک خراب شد کل بیمارستان رو، رو سرش خراب کرد.... دکتر رو اخراج کرد... و چیزایی که دور اطرافش بود رو زد و داغون کرد) *
.
.
جیمین : اروممم هعی داداش اروممم
کوک : چطوری ارومممم باشمممم..؟؟؟؟؟؟؟؟
جیمین : میدونم ولی باید اروم باشییی و ببینم اون مردک به ا/ت دست نزده چجوری..؟
کوک : نمیدونمممم منم همینو میگمممم چجوری..؟
.
.
.
.
.
.
ویو به چند سال قبل تر که مادر ا/ت زنده بود و تولد ا/ت بود همگی باهم جشن گرفته بودن و خانواده ها دور هم جمع شده بودن :
.
.
.
.
ظاهرا تولد تموم شده بود و داشتم میرفتم تو اتاقم و عموم هم اینجا بود زیاد ازش خوشم نمیومد همش داشت بهم زل میزد... یجورایی همش دنبال من بود... و این باعث میشد ازش دوری کنم و بترسم...
( اسم عموش هم نین فینگ بود ظاهرا 35 سالش بود و ا/ت هم امروز داشت 18 ساله میشد)
.
.
.
.
رفتم تو اتاقم... داشتم لباسامو عوض میکردم که یه صدایی شنیدم... احساس کردم یکی وارد اتاقم شد ولی دقت نکردم... و لباسامو عوض کردم.... برگشتم دیدم.... نین فینگ... نشسته رو تخت و کل مدت رو داشت به من نگاه میکرد و کل بدنم رو داشت دید میزد....
.
.
.
ا/ت : ع.... مو....؟ تو از کی اینجا بودی...؟
نین فینگ : ا/ت فکر نمیکردم انقد بدن خوبی داشته باشی نظرت چیه یکم خوش بگذرونیم..؟
ا/ت : چی میگی.... گمشو بیرون....
نین فینگ : با عموت درست حرف بزن.... ( اومد جلو ا/ت و یه سیلی بهش زد و شروع کرد به در اوردن لباساش)....
ا/ت : چیکار میکنیییییی ولم کنننن ( داد میزد)
نین فینگ : ( دستشو رو دهن ا/ت گذاشته بود و همش میگفت ساکت باش)
.
.
.
.
ویو به الان :
.
.
.
ا/ت : نههههه ( جیغغغغ)
.
.
.
جیمین : چیشده..؟
کوک : نمیدونم.... ( همگی باهم رفتن اتاق ا/ت)
.
.
ا/ت : نهههه بهم دست نزننن نهههه نمیخواممم
کوک : ا/ت اروم باششش من اینجاممم اروممم
ا/ت : برو کنارررر نههه ( گریه میکرد و التماس میکرد)
کوک : اروم باشش....
.
.
.
دکترا اومدن و دوباره بهش داروی بیهوشی زدن*
.
.
.
.
پایان پارت 18
پارت بعدی رو هم میزارم حمایت فراموش نشه👸🏻🤍✨
۲۲.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.